دانلود و خرید کتاب این جا هیچ کس نگاهم نمی کند رکسانا ایور
تصویر جلد کتاب این جا هیچ کس نگاهم نمی کند

کتاب این جا هیچ کس نگاهم نمی کند

نویسنده:رکسانا ایور
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب این جا هیچ کس نگاهم نمی کند

کتاب این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند نوشتۀ رکسانا ایور در انتشارات سیب سرخ به چاپ رسیده است. این کتاب مجموعه‌ای از ۱۵ داستان کوتاه فارسی است. داستان‌های این مجموعه آمیزه‌ای از مسائل اجتماعی و وجوه روان‌شناختی شخصیت‌های آن هستند.

درباره کتاب این جا هیچ کس نگاهم نمی کند

کتاب اینجا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند مجموعه‌ای از ۱۵ داستان کوتاه است که در ژانر اجتماعی نوشته شده‌اند. رکسانا ایور، نویسندۀ این مجموعه داستان که در زمینۀ داستان‌نویسی و نمایش‌نامه‌نویسی فعالیت می‌کند داستان‌ها را با نثری روان و جذاب روایت می‌کند. این موضوع در شرح موقعیت‌های داستانی و توصیف حالات شخصیت‌های داستان‌ها به‌خوبی دیده می‌شود. در شخصیت‌پردازی داستان‌ها به وجوه روان‌شناختی آن‌ها نیز توجه ویژه‌ای شده است. این موضوع علاوه بر اینکه داستان‌ها را خواندنی و جذاب می‌کند نشان می‌دهد که نویسنده بر تکنیک‌های داستان‌نویسی نیز مسلط است.

داستان‌های کتاب اینجا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند از نظر موضوعی یک‌دست هستند؛  اما در فضا و موقعیت‌های متفاوتی روایت می‌شوند. عنوان ۱۵ داستان این مجموعه عبارت است از:

این‌جا هیچ‌کس نگاهم نمی‌کند، کا، درخت ساره‌زیل، رگ جان، نوستالژی، باغ‌های معلق، میرکریم، قطار تبریز-تهران، ردی از لاله، بندر آفتاب، بیداد همایون، خشت اول، دایره‌ی شب، آمبولانس، این خانه هنوز روشن است.

خواندن کتاب این جا هیچ کس نگاهم نمی کند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

به همۀ دوستداران داستان‌های کوتاه فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب این جا هیچ کس نگاهم نمی کند

«از سردی زمین کرخت شده‌ام. اما از جایم بلند نمی‌شوم. به فاصله چندمتر، انگار لای شمشادها یک دنیای دیگر است. صدای شهر از دور می‌آید. صدای همهمه چند هزار آدم که دارند همزمان پچ پچ می‌کنند...

چشم‌هایم را که باز می‌کنم هوا تاریک شده. نمی‌دانم شب است یا صبح زود. دختر توی حیاط نیست، توی کوچه هم هیچ‌کس نیست، صدای اذان می‌آید؛ چراغ‌های خانه‌ها روشن است، باید غروب باشد. اگر شهر خودم بودم، این‌موقع‌ها، مردم را می‌دیدم که می‌رفتند سمت مسجد. اگر کمی از پنجرۀ خمام خم می‌شدم حتی می‌توانستم گنبد مسجد را هم ببینم...

...کشان کشان، پتوی لوله‌ای شکل را می‌آورم توی کوچه. صندوق عقب ماشین را باز می‌کنم، اما سنگینی برف باعث می‌شود درش بسته شود. با دست‌هایم برف روی ماشین را تمیز می‌کنم، دوباره کلید می‌اندازم و تکیه می‌دهم به صندوق تا درش باز بماند. خم می‌شوم تا پتو را بکشم سمت ماشین، نمی‌توانم. بیش‌تر خم می‌شوم و پتو را بغل می‌کنم. سعی می‌کنم بلندش کنم و بگذارمش توی صندوق، اما سکندری می‌خورم و پتو باز می‌شود. پاهای برهنه و ناخن‌های زرد و بلند پیرمرد نمایان می‌شود. داغ می‌شوم. به سرعت پتو را می‌کشم و در را می‌بندم. دور وبرم را نگاه می‌کنم، این وقت شب هیچ‌کس توی کوچه نیست. تا چیتگر ده دقیقه هم فاصله ندارم. باید همان‌جا نوار تسمه را از گردنش باز کنم. اینجا جایش نیست.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۴۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۴۴۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۱۵,۵۵۰
تومان