کتاب غوغای ردپا
معرفی کتاب غوغای ردپا
کتاب غوغای ردپا نوشتۀ جهان آقداش و ترجمۀ سینا عابد است و انتشارات اوغوزخان آن را منتشر کرده است. کتاب غوغای ردپا مجموعهای از دوازده داستان کوتاه است که به زبان ترکی نوشته و به زبان فارسی برگردانده شده است.
درباره کتاب غوغای ردپا
داستان کوتاه اثری است کوتاه که نسبت به رمان یا داستان بلند حجم بسیار کمتری دارد و نویسنده در آن به یاری یک طرح منظم برشی از زندگی یک شخصیت را مینویسد. تاریخ داستاننویسی فقط به کمتر از چهار قرن پیش میرسد و گذشتهی کوتاهتری نسبت به رماننویسی دارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم خلق شدند. در داستان کوتاه تعداد شخصیتها محدود است، فضای کافی برای تجزیه و تحلیلهای مفصل و پرداختن به امور جزئی در تکامل شخصیتها وجود ندارد و معمولاً نمیتوان در آن تحول و تکامل دقیق اوضاع و احوال اجتماعی را بررسی کرد. حادثهی اصلی به نحوی انتخاب میشود که هر چه بیشتر شخصیت قهرمان را تبیین کند و حوادث فرعی باید همه در جهت کمک به این وضع باشند. البته بسیاری از داستانهای کوتاه خوب هم هست که در آن این قوانین رعایت نشده است. مجموعۀ پیش رو شامل چند داستان کوتاه است که نویسنده با زبانی ساده و روان آنها را شرح داده تا مخاطب بتواند به بهترین شکل با آنها ارتباط برقرار کند. داستانهایی با عناوینی همچون تلمیح، نقاشی ژاپنی، آن طرف دنیا، دندانهای طلای من و ...
خواندن کتاب غوغای ردپا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب میتواند برای علاقهمندان به داستانهای کوتاه جالب باشد.
بخشی از کتاب غوغای ردپا
«گویی رنگ آسمان در آنی تغییر کرد. تاریکی غمبار سیبزمینیخورها در خیابان ظاهر شد. کاملاً معلوم بود که قرار اسن باران ببارد. در فکر این هستم که موزۀ پلاین را بگردم. میخواهم چند موزه بهخصوص موزۀ ونگوگ را ببینم. همچنین، در شهر توربینهای بادیای هستند مه مانند موزه نمایش داده میشوند؛ قبل از دیدن آنها نمیخواهم به استانبول برگردم. با خودم گفتم: «فاضله! من که به عنوان توریست به این کشور نیامدهام. زمانم محدود است. چرا منتظرم میگذاری؟» میدانم بهخاطر وجود مه اصلاً دیده نمیشود. هوا هنوز تاریک است. از جایی که نشستهام در گوشۀ پیادهرو درویشی را میبینم که از سفیدی زیاد به شبحی میماند. گویی به زندگی تجددگرایانه معترض است. کسانی که از کنارش میگذرند، جلویش پول خرد میاندازند. دختری که کنارش است ملودی غمناکی را با فلوت مینوازد...»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
نظرات کاربران
خیلی قشنگ بود، ترجمه خوبی هم داشت، انگار از دل مردم بود نپشته های کتاب
انگار همیشه از همه عذرخواهی می کند...لباس هایی داشت که کهنه وقدیمی شده بودند،کسی او را ترک کرده بود... قسمتی از کتاب... زنی در دل ماجراجویی...