کتاب یک تکه از سودا
معرفی کتاب یک تکه از سودا
کتاب یک تکه از سودا نوشتۀ سیدمحسن علوی زاده است. این رمان ایرانی را انتشارات فیروزی منتشر کرده است.
درباره کتاب یک تکه از سودا
کتاب یک تکه از سودا حاوی یک رمان عاشقانه، معاصر و ایرانی است که در دو بخش نوشته شده است. در این رمان، داستان پسری را میخوانید که هیچگاه احساس آزادی نمیکند و همیشه چیزهایی بوده است که مانع آزادی او شود. یک روز مدرسه، یک روز بیماری، یک روز دوستان، یک روز دلبری که به دل نشسته بود، یک روز فشار خانواده و یک روز هم خودش. پسر هیچگاه احساس رهایی نمیکرد. این پسر نمیدانست چگونه مشکل خود را حل کند.
خواندن کتاب یک تکه از سودا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای دوستداران داستانهای ایرانی و قالب رمان عاشقانه، کتابی جذاب و خواندنی است.
بخشی از کتاب یک تکه از سودا
«همیشه چیزهایی بود که مانع آزادیاش شود. یک روز مدرسه، یک روز بیماری، یک روز دوستان، یک روز دلبری که به دل نشسته بود، یک روز فشار خانواده و یک روز هم خودش. پسر هیچگاه احساس رهایی نمیکرد. نمیدانست به کجایش فکر کند. به ناآرامیها و آغاز راهی که در هر لحظه ترس همراهش بود یا به قشنگیهایی که فقط در یکگوشهٔ تنگ و تاریک ذهن برای خودش ساخته بود. همین گوشه، یک جای گرم و آرامشبخش برای او بود و به خاطرش چند هفته در یکگوشه از همین گوشه، چیزهایی را پرورش میداد که سرانجام به آن میرسید؛ گاهی دیر، گاهی زود. با اینکه همیشه از خود شاکی بود که چرا راحتی به تصویر کشیده شده از زندگی دوستانش را در زندگی خود حس نمیکند؛ ولی هنگامیکه به چیزی دست مییافت، نفسی آرام میکشید. گاهی هم آنقدر برای رسیدن به چیزی تلاش میکرد که پس از رسیدن، دیگر توانی برای خوشحالی در او نمانده بود. همین نیز به او حس خوبی میداد.
گاهی باتوجهبه داشتههایش که خود به دست نیاورده بود و به آنها بیتوجه بود، احساس ناشکری داشت. تقریباً همیشه این حس با او بود و بهندرت دیده میشود که سادات و اطرافیانش از زندگی این پسر راضی باشند. شاید مشکل اصلی همین بود که میخواست همه از او راضی باشند تا بتواند ازتهدل بخندد و نفس بکشد. همین افکار او را بهگونهای پریشان میکرد که بیشتر اوقات تمرکز کافی برای انجام هیچ کاری را نداشت. یا خود را با افراد خیالی مقایسه میکرد یا به حرف دیگران میاندیشید. شاید همین نشخوار فکری جلوی پیشرفت او را گرفته بود.
گاهی به همه نگاهها مظنون بود. گاهی هم کاملاً بر عکس. از بیرون که به رفتارهای خود نگاه میکرد، علت اتفاقات بد زندگی را همین اخلاق خود میدانست. هنوز نمیفهمید کی، کی میخواهد به او کمک کند و کی، کی میخواهد او را تخریب نماید. حتی به روانشناس خود نیز این حس را داشت. به همین خاطر جلسات مشاوره صرفاً او را بازندهتر کرد.
از احساس مچالگی در خود فقط خودش خبر داشت و حتی نمیتوانست این حس را با کسی به اشتراک بگذارد. اینکه این احساس از کجا آمده بود، چرا آمده بود، اصلاً وجود داشت یا کلاً توهم بود را نمیدانست. ولی بههرحال این حس را قبل و بعد خواب و حتی حین خواب هم با خود یدک میکشید. آخرین خواب غرورآمیز و لذتبخش خود را بهخاطر نداشت. شاید هم اصلاً به خوابها و خاطرات خوش خود ولو خیالی هم نمیاندیشید و در جهت تحقق آنها گام بر نمیداشت. شاید به دنبال یک تغییر اساسی در زندگی بود، شاید با خود و اطرافیان لج کرده بود و میخواست خودش از این اوضاع شبیه باتلاق بیرون بیاید. بین این دو حس و فکر گیر کرده بود.»
حجم
۱۱۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
حجم
۱۱۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۳۸ صفحه
نظرات کاربران
کتاب جالبی بود. شخصیت پردازی سادات خوب بود کاملا میشد اونو احساس و همزاد پنداری کرد. به نظرم ازون دست رمان هاست که نمیتونی زمین بزاریش ودلت میخواد به سرعت تا تهش بخونیش.