کتاب شرم
معرفی کتاب شرم
کتاب الکترونیکی شرم به قلم جمال شاقار و ترجمهٔ سیده زهره سیدکاظمی اردبیلی است و انتشارات اوغوزخان آن را به چاپ رسانده است.
درباره کتاب شرم
کتاب شرم دوازدهمین کتاب جمال شاقار است که مسائلی چون قتل، تعصب، جنگ، تجاوز، سفته، چک بیمحل و... را در قالب داستان بیان میکند. داستانهای جمال شاقار مستقیما به مسائلی که در بالا گفته شده، اشاره نمیکند و از جملههای شکسته استفاده میکند و مفهوم داستان در تکتک عناصر داستان پنهان شده است. کتاب شرم مجموعه داستانهای کوتاه متشکل از ۱۴ داستان کوتاه است به نامهای زیر باران، جیرجیرکها، امروز صبح، تراکتور آبی، جوشن کبیر، آینده گاه نمیآید، دفتر ریاضی، شوری لبهایم، زنده شدن کارمند، لحظه آخر، رساله پریهان، اوامر دهگانه و چشمان شعر. مسائلی که نویسنده در داستانهایش به آنها میپردازد، شامل مسائل زندگی فردی، بیعدالتی جامعه، شرایط تراژیک، پدیدههای جهانی مثل مدرنیته و یا کاپیتالیسم مسائل روز اجتماعی و مسائل روز جغرافیای اسلامی میشود. در داستانهای وی مکان و زمان مشخصی وجود ندارد. داستانهای جمال شاقار را میتوان جزو داستانهای جریان سیال ذهن دانست.
خواندن کتاب شرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۲۱ ترکیه و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره جمال شاقار
جمال شاقار در سال ۱۹۶۲ در شهر گؤنن در بالیقشهر در ترکیه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان رساند. او فارغالتحصیل رشتهٔ مدیریت بازرگانی از دانشگاه غازی بوده است. اولین داستان او در سال ۱۹۸۲ در مجلهٔ آیلیق به چاپ رسید. او با همراهی برخی از دوستانش مجلات کاییت، هجه و هجه اؤیکو را نیز به انتشار رساند.
بخشی از کتاب شرم
«اوستا رجب اگزوز کار بود. از زمانی که تعمیرگاههای شرکت خودروسازی تأسیس شد، کار در تعمیرگاهها کساد شده بود. برای ما فقط ماشین رنو و شاهین مانده بود. اگر از آنها هم دستمزدی را کامل میخواستیم ماشینشان را ول میکردند و میرفتند. من شاگردش بودم. در هفته یکی دو بار به مغازه میرفتم؛ نه سودمان را میپرسیدم نه ضررمان را. راستش را بگویم اوستا رجب طرفهای تاریک هم داشت. وقتی کار پناهندهها به اینجا رسید، شخصی پیش اوستا رجب آمد. اوستا رجب به ما نگفت؛ اما من فهمیدم که آن شخص در کار آدمربایی بود. یک شب که مغازه را بستیم. آدمهایی که با آنها توافق کرده بود با یک بستهٔ بزرگ آمدند. قایق بادی خریده بودند بادشان میکردند تا کنترل کنند، درزی چیزی نداشته باشد. قرار بود آدمها را به آن سمت رود بفرستد؛ اما اوستای ما بعد از یکی دو کار دست کشید. ترسیده بود. لقمه گندهتر از دهانش بود. بعد از آن چند نفر فقیر مثل من را پیشش آورد و گفت: "از این به بعد من حامیتان هستم" به این خانه متروکه آمدیم. در یکگوشه دورافتاده از شهر، نزدیک یک روستا خانهای از ویرانههای جنگ روم بود که هفتهای یکبار صاحبخانهَٔ رومیاش برای تجدید خاطراتش میآمد. اما بعضیها هم میگفتند برای برداشت میآید. خدا میداند...»
حجم
۸۶۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
حجم
۸۶۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۸ صفحه
نظرات کاربران
عالی