دانلود و خرید کتاب اسکلت بتنی فرهنوش رستار
تصویر جلد کتاب اسکلت بتنی

کتاب اسکلت بتنی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اسکلت بتنی

کتاب اسکلت بتنی مجموعه شعری سرودهٔ فرهنوش رستار است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب اسکلت بتنی

شعر یکی از راه‌های انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرن‌ها شاعران در شعرشان بازگو کرده‌اند.

شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است. 

خواندن کتاب اسکلت بتنی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شعر معاصر ایران پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اسکلت بتنی

فربد

خوشا به حال من که شاعری بلد شدم

خوشا به حال تو، دلیل آن شدی

و ذوق من در انتظار یک تلنگر قشنگ

تو آمدی، دلیل بی‌بدیل آن شدی

خوشا به جسم من که جان آن شدی

خوشا به روح من که شور آن شدی

ببین چگونه خنده‌ات شده قرار من

خوشا به چشم من که نور آن شدی

تو فر من، شکوه من به چشم این و آن

و حسرتی بزرگ در نگاهشان شدی

بمان همیشه بهترین، تو بهترینِ من

دلیل بودنم و ماندنم میانشان شدی

خوشا به حال تو که لایقی برای عشق

خوشا به حال من که مال من شدی

تو فربدی تو روح پاک و پرشکوه

دلیل انبساط قلب و حال من شدی

تو از هرآنچه دیده‌ام فراتری، بدان

نه اینکه مادرم، تو کودکم شدی

به چشم من تو از زمان بچگی

ورای هر کسی، رفیق کوچکم شدی

رفیق من بمان بدان که با رفاقتت

تو باعث جوانی و نشاط من شدی

برای جنگ زندگی دلیل من بمان

دلیل زنده‌ماندن و حیات من شدی

خوشا به حال من که تو از آسمان

مرا نگاه کردی و دیدی و فرشته‌ام شدی

خوشا به حال تو که یک نفر در این زمین

همیشه گفته که تو آمدی، فرشته‌اش شدی

همه عشق همین است، همین!

شده که دلزده از روی چو ماهی بشوی؟

با همه سوز دلت سردی آهی بشوی؟

شده در چشم همه روح تباهی بشوی؟

در همان بدو سفر آخر راهی بشوی؟

شده که تلخ شوی، قند و نباتت بشود؟

یا که خشکیده شوی، آب قناتت بشود؟

مرده در جمع شوی، روح حیاتت بشود؟

دجله باشی و بیاید که فراتت بشود؟

شده چون ابر بهار از ته دل گریه کنی؟

نیمه‌شب مست کنی بر جسدت تکیه کنی؟

پاره‌های دل خود جمع کنی بخیه کنی؟

یا همه داشته‌ات را به کسی هدیه کنی؟

شده از گوشه چشمی به خودت زنده شوی؟

نه فقط چشم و لبت از دل و جان خنده شوی؟

شده در عشق چو بچه خر و یکدنده شوی؟

بعد مستی به خودت آیی و شرمنده شوی؟

شده دلگیر شوی، دست نهد بر سر تو؟

خسته باشی، شوق پرواز شود در پر تو؟

از لبش وام دهد، رام شود در بر تو؟

عاشق و واله شود سر بنهد بر در تو؟

شده در خواب که باشی نگاهت بکند؟

شب تاری شده تشبیه به ماهت بکند؟

موی خود باز کند غرق و تباهت بکند؟

یوسف چاه شوی، همدم شاهت بکند؟

شده دل‌دل بکنی دل ندهد خوار شوی؟

شده از عشق رُخش واله و بیمار شوی؟

شده پرپر بزنی خسته و بیزار شوی؟

کوچه‌بازاری و آواره و بیعار شوی؟

همه‌ی عشق همین است، همین‌!

با تو همه‌چیز قشنگ می‌شود

در این روزگار عجیب‌وغریب

همه گویا که قهوه‌خور شده‌اند

چای‌های دبش روی دست‌ها مانده

پارک‌ها خالی و کافه‌ها پر شده‌اند

اسپرسو دوبل بی‌شکر، عینک لونت

توی یک کافه‌ی نمور و رؤیایی

دخترک‌ها، پسران زیر ابری از دودند

توی این قاب نو کجاست زیبایی؟

نسل من، نسل جنگ، نداری و بدبختی

روزگاری که کتک، عشق را یادآور بود

ما در آن روزهای غم‌زده بزرگ شدیم

جشن ما عصر چای با سماور بود

ما یواشکی فیلم می‌دیدیم

نصف شب‌ها کتاب می‌خواندیم

بی ولنتاین، عشق ورزیدیم

ما سر حرف و قول خود ماندیم

آرزوی خیلی از داشتن‌ها رؤیا بود

بیشتر حرف‌هایمان در گلو خشکید

قهوه که مال کتاب و فیلم‌ها بود!

از زمین و آسمان هم برایمان بارید

در نگاه این جماعت نسل نو حالا

انگار که ما عقب‌افتاده‌ای منگیم

ما که با نداشته‌هایمان ماندیم

ما که با روزگار عجیب در جنگیم


نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۵۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه

حجم

۳۵۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۷۷ صفحه

قیمت:
۲۷,۰۰۰
تومان