کتاب سرزمین آدرینا
معرفی کتاب سرزمین آدرینا
کتاب سرزمین آدرینا نوشتهٔ مهدی نوری صادقی است. نشر موج این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سرزمین آدرینا
کتاب سرزمین آدرینا حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در آن، ۲۰ سال است که «آترین» و «تینا» در این جنگل و در کلبهای قدیمی گرفتار شدهاند. دیگر پیداشدن هیچچیز جدیدی برای آترین جذاب و هیجانی نیست. تنها چیزی که او میخواهد، پیداکردن راه خروج از آنجا است. تینا یک طوطی است؛ در اصل او آیف بوده است؛ آیفها میتوانستند به دو شکل انسان و طوطی درآیند، اما این خصوصیت بعد از حملهٔ ارباب سیاهی تانتاریک و شکست سرزمین آدرینا از بین رفته و آنها بهشکل طوطی باقی ماندهاند. تنها انسانهای پیرامون آترین، مردم شهر درختی هستند که او باید از آنها هم دوری کند و این تنهایی دیگر طاقتش را تمام کرده است. هنگامی که آترین بهپیشنهاد طوطی برای دیدن گیاهی که قابلیت بیهوشکردن جانوران را دارد بهسمت شرق می رود، ناگهان سروصدایی وحشتآور و تودهای سیاه را مشاهده میکند که بهسمت آنها در حال آمدن است. او تینا را در آغوش میگیرد و میگریزد و ناگهان دیگر خبری از توده نیست. تینا معتقد است توده بهخاطر نزدیکی بسیار آنها بهسمت شرق جنگل پدیدار شده و آنها نباید به آن سو برگردند، اما آترین نظر دیگری دارد. او گمان میکند هر قدرتی که هست با بیحرکتی آنها قویتر میشود و محدودهٔ امنشان را روزبهروز کوچکتر میکند. از کجا معلوم که راه خروج از آن سمت نباشد؟ آترین دیگر نمیخواهد منتظر بماند.
خواندن کتاب سرزمین آدرینا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سرزمین آدرینا
«نور نارنجی خورشید از میان ابرهای پارهپاره، چشمان اژدها را میزد. بدنش از شدت باد خشک شده بود. سرانجام سرعتش را کم کرد، ارتفاعش را پایین آورد و بر فراز کوههای راننسال به دهانهٔ پهن غاری پناه آورد تا توشهٔ غذایی را که با خود آورده بود در آنجا بهراحتی بخورد. بسیار گرسنه بود زیرا در اردوگاه بردگان غذایی نخورده بود. غرولندکنان با خود زمزمه میکرد: «دیگر ممکن است هرگز دستم به آن بردههای خوشمزه نرسد. بردههایی که برای ما چاق و چله میکردند... نمیتوانم این سه نفر را هم بخورم...»
آترین و بقیه را طنابپیچ شده در غار انداخت و در حالیکه بقایای گوشت انسانی را به نیش میکشید، به آنها خیره شد. اژدها، کرکس بینوایی را که در راه شکار کرده بود با نفسش پخت و جلوی آنها انداخت تا بخورند. طنابهایشان را محکم کرد و خودش در ورودی غار به چرتزدن پرداخت. طوریکه راه آنها را با آن هیکل بزرگش کاملاً بست.
آترین تمام بدنش درد میکرد. آنها همهٔ راه را در چنگالهای اژدها قوزکرده و مچالهشده طی کردند. آنیشا بعد از مدتی طولانی وقتی مطمئن شد اژدها خواب است بهآرامی گفت: «تینا و برمک کجان؟»
آترین امیدوارانه به کولهها نگاه کرد و گفت: «تینا و برمک موقع مبارزه با مارتادانها خودشان را نشان ندادند و همانجا پنهان شدند.»
طولی نکشید که تینا و برمک به آرامی از کولهها بیرون آمدند. پرهای لطیفشان کاملاً به هم ریخته بود و بسیار لاغر و ضعیف بهنظر میرسیدند.
آترین با خوشحالی گفت: «تینا، حالت خوبه؟»
تینا و برمک مشغول بازکردن طنابهای آنها شدند. تینا گفت:
«باید فرار کنیم!»
بلایان ناباورانه گفت: «فرار؟! هیچ راه فراری نیست. پای این کوهها جهنم جریان دارد. نمیشود با پای پیاده از آنها عبور کرد. اژدها بهراحتی ما را پیدا میکند.»
آنیشا با ناامیدی گفت: «پس چکار کنیم؟»
بلایان نگاه عمیقی به اژدها انداخت و گفت: «تنها یک راه خطرناک داریم.»»
حجم
۳۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۳۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه