کتاب مواظبت هستم
معرفی کتاب مواظبت هستم
کتاب مواظبت هستم نوشتهٔ ترزا دریسکل و ترجمهٔ مهرداد یوسفی است. انتشارات جامی این رمان معاصر انگلیسی را منتشر کرده است.
درباره کتاب مواظبت هستم
کتاب مواظبت هستم (I am watching you) دربردارندهٔ یک رمان معاصر و انگلیسی است که ۴۸ فصل دارد. این رمان از جولای ۲۰۱۵ میلادی و زمانی که راویِ اولشخص آن میگوید متوجه شده اشتباه کرده است، آغاز شده است. این راوی در ادامه گفته است که تنها دلیلش برای کاری که از آن میگوید، حرفهایی بوده است که در یک قطار به گوشش رسید. او از دیگران میخواهد صادقانه به او پاسخ دهند که در چنین وضعیتی چه احساسی خواهند داشت. با این راوی و داستانش همراه میشوید؟
خواندن کتاب مواظبت هستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر انگلستان و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مواظبت هستم
«لوک از عملکردش راضی است. جسیکا نسبتا خوب بود. فقط جثهاشکوچک بود و قدرت زیادی برای حمل بارها نداشت. در تنتورز از کمردرد گلایه میکرد، و این مسئله میتواند در تحویل گرفتن مواد اولیه مشکلآفرین باشد. همچنین ناخنهای خیلی بلندی داشت، که شاید در انجام برخی کارها برایش دردسرساز باشد. اما دختر خوبی است، او از اهالی همان منطقه و آدم خوشبرخوردی است. میگوید مشکلی با سحرخیزی ندارد و نیازمند پول است، پس قطعا رزومهاش را به مادرش خواهد داد.
لوک به ساعتش نگاه میکند، تیم نفر بعدی است. کمی دیر کرده و این نشانهٔ خوبی نیست، مامان خیلی به وقتشناسی اهمیت میدهد.
با توجه به گروه فیسبوک، به نظر میرسد هردوی آنها با لوک در تنتورز شرکت کردند، گرچه او آنها را به یاد نمیآورد. افراد زیادی در آن مسابقات شرکت میکنند. اما هر کس که بتواند در تنتورز شرکت کند، توان بدنی و تعهد قابل اعتنایی دارد. پس ابتکار خوبی بود، و لوک از خلاقیتش راضی است.
"شغل پاره وقت مناسب. فروشگاهی در خیابان تراندیل، علاقمندان به من پیام دهند..." خوشحال است که اوضاع در مدرسه رو به بهبودی است، و نمیخواهد دست مادرش را در حنا بگذارد؛ میخواهد از او به خاطر حمایتش تشکر کند. اما افراد زیادی مایل نیستند صبح زود از خواب بلند شوند. اگر مادرش جسیکا و تیم را دوست نداشته باشد، یافتن شخص مناسب را به او واگذار میکند.
لوک با نگاهی به پستوی فروشگاه میبیند که قهوه تقریبا آماده است. او خرت و پرتهای روی پیشخوان را جمع میکند و متوجه وجود رزی روی زمین میشود، پس آن را برمیدارد و درون گلدانی میگذارد. آن گل باعث میشود لحظهای به یاد امیلی بیفتد. ولنتاین پارسال بود که یک رز به او هدیه داد. آنها با هم یک قهوه نوشیدند و لوک خوشحال است که با امیلی به خوبی حرف زد و نشان داد که چقدر به او اهمیت میدهد، و چقدر به خاطر مسائلی که او پشت سر گذاشته متأسف است. قرار است امیلی از مدرسه مرخصی بگیرد و به نزد خالهاش در فرانسه برود. او هنوز نمیخواهد رابطهٔ
عاشقانهای با کسی داشته باشد، اما به لوک گفته که میتواند برایش نامه بنویسد، و لوک از این بابت خوشحال است. سپس صدای زنگولهٔ در ورودی به صدا درمیآید. لوک به یاد مادرش میافتد و لبخند میزند. الا صداهای قدیمی را خیلی دوست دارد...
در ابتدا تصور نمیکرد او تیم باشد، فکر میکرد یک مشتری است، چون سنش بیشتر از اینها به نظر میرسد...
«سلام. اسم من تیمه. برای مصاحبه اومدم.» او دستش را دراز میکند و لوک درحالیکه سعی میکند تعجبش را پنهان کند، با او دست میدهد. همه چیز این پسر پیرتر از چیزی است که لوک انتظارش را دارد. لباسها، موها و پوستش که کمی خاکستری است، و چشمان گودرفتهاش.»
حجم
۳۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۰۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه