کتاب استالینگراد همچنان می جنگد
معرفی کتاب استالینگراد همچنان می جنگد
کتاب الکترونیکی استالینگراد همچنان می جنگد نوشتهٔ کنستانتین سیمونوف با ترجمهٔ حسن رضایی صدر از انتشارات سیب سرخ است. این کتاب شامل گزارشها، خاطرات و مشاهدات کنستانتین سیمونوف دربارهٔ مقاومت مردم شهر استالینگراد شوروی در زمان جنگ جهانی دوم است.
درباره کتاب استالینگراد همچنان میجنگد
استالینگراد همچنان میجنگد اولین اثر کوتاه کنستانتین سیمونوف است و شامل گزارشهایی است که سیمونوف از جبهه «استالینگراد» تهیه کرده و در آن گوشههایی از فجایع و جنایتهای ارتش اشغالگر آلمان و دلاوریهای سربازان، پرستاران و اهالی غیرنظامی استالینگراد در مقابله با دشمن اشغالگر را وصف کرده است. کنستانتین سیمونوف، نویسنده، شاعر و خبرنگار جنگی اهل «اتحاد شوروی» است که «جنگ جهانی دوم» را در جبههٔ شوروی توصیف کرده است. سیمونوف به خاطر آثار ادبی متعددی که به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده، از برجستهترین نویسندگان حوزه «ادبیات سوسیالیستی و جنگی» در دنیاست. کتاب شامل دو بخش است. بخش اول ترجمهٔ اثری کوتاه درباره محاصرهٔ استالینگراد است و بخش دوم، ترجمهٔ دو داستان کوتاه و یک گزارش جنگی است. نویسنده در بخش اول، سه گزارش خبری از جبهه استالینگراد تهیه کرده که در روزنامه «ستاره سرخ» به چاپ رسانده و در سال ۱۹۴۲ در کتابی با نام استالینگراد منتشر شده که بعدها به یکی از مهمترین آثار ادبی جنگ جهانی دوم تبدیل شده است؛ زیرا نویسنده خود در زمان محاصره لنینگراد حضور داشته و وقایع کتاب بر اساس واقعیات جنگ نوشته شده و زائیده خیال نیست. سیمونوف با حضوری طولانی در جنگ استالینگراد و تهیه گزارش از مقاومت مردم کشورش در برابر اشغالگران در خلال سالهای جنگ جهانی دوم با حضور در جبهه، گزارشهای مستندی در مورد وقایع جنگی نوشته است و خاطرات و مشاهدات خود را در قالب داستان نوشته است، سربازان و غیر نظامیان خاطرات خود را در اختیار نویسنده قرار دادهاند و در این داستانها، دلاوریها مردم غیر نظامی و سربازان در مقابل ارتش آلمان توصیف شده است. نبرد استالینگراد از آن جهت اهمیت دارد که در جنگ جهانی دوم سرنوشت کل اروپا و شاید همهٔ دنیا به شکست یا پیروزی جبههٔ شرقی بستگی داشت. متفکران غربی میگویند که شکست آلمان هیتلری به طور عمده نه در جبههٔ غرب، بلکه در جبههٔ شرق و به دست ارتش سرخ به وقوع پیوسته است. در جنگ استالینگراد حدود دو میلیون نفر انسان کشته شدند که ۷۰۰ نفر متعلق به ارتش آلمان و متحدانش بودند و یکصد هزار نفر به اسارت درآمدند که تلفات بسیار بالایی برای ارتش آلمان بود.
در زمان محاصره استالینگراد آلمانیها شهر را به جهنمی سکونتناپذیر تبدیل میکنند، حملات هوایی یک ساعت هم متوقف نمیشود، گلولههای ضدهوایی آسمان را میشکافد، صدای مهیب و بیوقفهٔ بمباران هوایی و شلیک توپخانه، دود خفهکنندهٔ آتشسوزی استالینگراد را در پردهای از دود فرو برده، شب و روز شعلهها بر فراز شهر هوا را پر از دود و سیاهی کرده، شهر زیر شعلههای موشک و زبانههای آتش میدرخشد، آتش در شهر زبانه میکشد، بسیاری از خیابانها وجود ندارند و بسیاری زیر آوار دفن شدهاند و شهر با مقاومتی طولانی به دژی شکستناپذیر تبدیل شده است. در روزهای محاصره، مردم به ترس و وحشت خو گرفتهاند، زنان و کودکانی که در شهر ماندهاند، به دنبال سرپناه به غارها و کانالهای کناره «رودخانهٔ ولگا» که آبهای خونآلودش نشان از زخمهای خونین دارد هجوم آوردهاند. چهرهٔ انسانهای خسته، فریادهای خشمناک، چشمان پر از آتش و سنگین از بیخوابی و خستگی صورتهای بی روح همچون سرب، موجمیزند. دختران بیسیمچی با چهرههایی بیرمق از بیخوابی، بیوقفه مشغول کار هستند، شهر ساکنین عادی خود را ندارد و هر کس که هنوز در شهر مانده، هدفش دفاع از شهر است. هیچ ساختمانی برای برپاکردن بیمارستان صحرایی وجود ندارد. رودخانه ولگا و سواحل آن، خیابانهای غرق در آتش و دود، کارخانجات و شهرکهای مسکونی، حومهٔ شهر، استپهای اطراف و غارها و پناهگاههای ساحل ولگا که مردم آواره در آن پناه گرفتهاند، همه زیر سایه جنگ، از توصیفات ارزشمندی است که سیمونوف از جنگ هولناک نوشته است.
فصلهای کتاب استالینگراد همچنان میجنگد عبارتاند از: «مقدمه مترجم»، «استالینگراد همچنان میجنگد»، «روزها و شبها»، «نبرد در حومه شهر»، «شکوه سربازی»، «شمع»، «بلوغ» و «ژوئن تا دسامبر».
خواندن کتاب استالینگراد همچنان میجنگد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کسانی که علاقهمند به ادبیات سوسیالیستی و جنگی هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب استالینگراد همچنان میجنگد
«پشت سر من در گوشهای، دخترکی اهل اوکراین نشسته بود. پرستاری بیست ساله به نام ویکتوریا شپن. چهارمین یا پنجمین مأموریت او به استالینگراد در آن روز بود. در این شهر محاصره شده تخلیهی مجروحین روالی دیگر دارد. در این شهر سوخته هیچ ساختمانی برای برپاکردن بیمارستان صحرایی وجود ندارد. پرستاران و بهیاران، مجروحین را برمیدارند، به سوی ولگا روان و سوار بر قایق یا کشتی از رودخانه عبور میکنند و دوباره برای نجات مجروحین دیگر بازمیگردند. بر حسب اتفاق، ویکتوریا و یکی از همراهانم اهل یک شهر بودند. نیمی از مسیر را از شهرشان دنیپروپتروفسک، یاد کردند. از خیابانهایش، از خانهای که همراه من در آن زندگی میکرد و از بیمارستانی که ویکتوریا در آن آموزش دیده بود. آنچنان شهرشان را با جزییات به خاطر میآوردند که گویی، به دور از هر اتفاقی که برایش افتاده بود، هیچگاه در قلبشان آن را به دشمن واگذار نکرده بودند و نخواهند کرد و آنجا برای همیشه به خودشان تعلق خواهد داشت. کشتی در حال نزدیک شدن به ساحل نزدیک بود که ویکتوریا گفت: «هر وقت میخواهم وارد شهر بشوم میترسم. تا حالا دو دفعه زخمی شدم. یک دفعه جدی بود. اصلاً نمیتوانم مرگ را تصور کنم چون که من اصلاً زندگی نکردهام. چیزی از زندگی را ندیدهام. چطور ممکن است بمیرم؟» چشمان بزرگش غمگین بود و گفتههایش سرشار از حقیقت. چه تجربه وحشتناکی است که دختری جوان در بیست سالگی دو دفعه مجروح شود، پانزده ماه بدون وقفه در جبهه در حال کمکرسانی باشد و برای پنجمین دفعه در یک روز از ولگا عبور کند و وارد استالینگراد شود. آیا کسی میداند که چقدر از زندگی، از تمام زندگی، از عشق و شاید از خاطره اولین بوسه برای این دختر بیست ساله باقی مانده است؟ و هنوز اینجا شب است با صدای غرش بیپایان تفنگها، و یک شهر در حال سوختن در مقابل، و این دختر بیست ساله که امروز برای پنجمین دفعه به آن قدم میگذارد. وظیفهاش رفتن به آنجاست و هیچ اهمیتی ندارد که شهر چقدر ترسناک است. دقایقی دیگر او راهش را در پشت خانههای سوخته پیدا میکند و در یکی از خیابانهای شهر، در میان خرابهها و در میان گلولهها و ترکشها، مجروحی را بلند میکند و از عرض خیابان عبور میکند. آیا زنده میماند تا برای ششمین بار باز گردد؟»
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
حجم
۴۱۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه