کتاب خواهر کوچیکه
معرفی کتاب خواهر کوچیکه
کتاب خواهر کوچیکه نوشتهٔ ریموند چندلر و ترجمهٔ فتح الله جعفری جوزانی است. نشر آناپنا این رمان آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب خواهر کوچیکه
کتاب خواهر کوچیکه حاوی یک رمان آمریکایی است که به قلم یکی از پایهگذاران رمان پلیسی واقعگرایانه نوشته شده است. این رمان که ۳۵ فصل دارد، در حالی آغاز میشود که راوی از نوشتهٔ روی یک در شیشهایِ مات مشجر با رنگ سیاه پوستهپوستهشده میگوید. روی این در نوشتهاند «فیلیپ مارلو...تحقیقات». راوی میگوید که در قفل است، اما یک در دیگر با همان قصه، کنارش هست که قفل نیست. آیا میشود وارد این اتاق شد؟ فیلیپ مارلو کیست و داستان چیست؟ این رمان به قلم ریموند چندلر را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب خواهر کوچیکه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره ریموند چندلر
ریموند تورنتون چندلر، زادهٔ ۲۳ جولای ۱۸۸۸ بود. او ۲۶ مارس ۱۹۵۹ درگذشت. او فیلمنامهنویس و رماننویسی آمریکایی بود که در شیکاگو به دنیا آمد و سالهای ابتدایی زندگیاش را بههمراه والدین، خاله و داییاش در نبراسکا گذراند. چندلر بهخاطر شرایط سخت مالی در دورهٔ رکود بزرگ اقتصادی، برای امرارمعاش به نویسندگی روی آورد و رماننویسی را بهصورت خودآموز فرا گرفت. ریموند چندلر در طول عمر خود ۲۳ داستان کوتاه منتشر کرد؛ بااینحال کتابخوانها از میان این آثار نسبتاً اندک تنها ۱۵ داستان را میشناسند. ۸ داستان دیگر که از جمله بهترین آثار او هستند نزدیک به یک ربع قرن در میان صفحات کاهی مجلههای پالپ (عامهپسند) مدفون بودند (این ۸ داستان عبارتند از «قاتل در باران»، «مردی که سگها را دوست داشت»، «پرده»، «دختر را محاکمه کن»، «سنگ یشم ماندارین»، «بیسیتی بلوز»، «بانوی دریاچه» و «جنایتی در کوهستان رخ نداده»). ریموند چندلر در سال ۱۹۵۰ مجموعهٔ داستانهای کوتاه خود را با عنوان «هنر بیدردسر قتل» منتشر ساخت، اما این کتاب هیچیک از ۸ داستان منتشرنشدهاش را شامل نمیشود.
بخشی از کتاب خواهر کوچیکه
«گفت: «دادستان میخواد ساعت نه تو را ببینه. بعدش گمونم میتونی بری خونهتون. یعنی اگه یه اتهامی نندازه گردنت. متأسفم که مجبور بودی تمام شب بشینی روی اون صندلی».
گفتم: «طوری نیست. به این ورزش احتیاج داشتم».
گفت: «آره. دوباره برگشتی به خودِ قدیمت». با حالت عصبانیای به ظرفهای توی سینی نگاه کرد.
ازش پرسیدم: «لاگاردی را گرفتین؟»
«نه. اما یارو واقعاً دکتره». چشمهاش حرکت کردن و رسیدن به چشمهای من. «توی کلیولند طبابت میکرده».
گفتم: «متنفرم وقتی اونقدر تمیز درمیآد».
«منظورم چیه؟»
«کوئستِ جوون میخواد استیلگریو را سرکیسه کنه. اونوقت به طورِ کاملاً تصادفی درست برمیخوره به تنها مردِ توی بیسیتی که میتونه ثابت کنه استیلگریو کیه. این زیادی تر و تمیزه».
«یه چیزی را فراموش نکردی؟»
«اونقدر خستهام که اسمم را هم فراموش کردم. چی را؟»
فرنچ گفت: «من هم همینطور. یه نفر باید به اون میگفت که استیلگریو کی بود. وقتی اون عکس گرفته شد مو استاین هنوز ترتیبش داده نشده بود. پس اون عکس به چه دردی میخورد مگه اینکه یکی میدونست استیلگریو کی بود؟»
گفتم: «گمونم دوشیزه ولد میدونسته. کوئست هم برادرش بود».
«حرفهات زیاد سر و ته نداره، رفیق». نیشخند خستهای زد. «اون حاضر میشد به برادرش کمک کنه که دوست پسرش و خودش را سرکیسه کنه؟»
«من تسلیمم. شاید اون عکس فقط یه اتفاق شانسکی بوده. اون یکی خواهرش- که موکل من بود- میگفت که اون دوست داشته عکسهای دوربین مخفی بگیره. هرچی بیهواتر، بهتر. اگه به اندازهٔ کافی زنده میموند به جرم بزهکاری میگرفتینش».
فرنچ با بیتفاوتی گفت: «به جرم قتل».
«اوه؟»
«ماگلاشان او یخشکن را پیداش کرده بود. فقط حاضر نبود به تو لو بده».
«باید یه چیزی بیشتر از اون داشتین».»
حجم
۳۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه
حجم
۳۴۹٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۸۰ صفحه