
کتاب آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش
معرفی کتاب آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش
کتاب الکترونیکی «آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش» نوشتهٔ اسپایک میلیگان و با ترجمهٔ رضا اسکندریآذر، توسط نشر هیرمند منتشر شده است. این اثر در دستهٔ خاطرات طنزآمیز جنگ جهانی دوم قرار میگیرد و روایتگر تجربههای شخصی نویسنده از دوران خدمت سربازی در ارتش بریتانیا است. اسپایک میلیگان، کمدین و نویسندهٔ ایرلندی، با نگاهی طنزآمیز و انتقادی به وقایع جنگ، خاطرات خود را به رشتهٔ تحریر درآورده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش
«آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش» اثری در قالب خاطرات طنزآمیز است که توسط اسپایک میلیگان، یکی از چهرههای برجستهٔ کمدی بریتانیا، نوشته شده است. این کتاب نخستین جلد از مجموعهٔ هفتگانهای است که میلیگان بر اساس تجربههای واقعی خود در جنگ جهانی دوم نگاشته است. روایت کتاب در بستر تاریخی سالهای آغازین جنگ جهانی دوم شکل میگیرد و با زبانی سرشار از شوخطبعی، به زندگی روزمرهٔ سربازان، روابط خانوادگی، و فضای اجتماعی بریتانیا در آن دوران میپردازد. ساختار کتاب به صورت روایتی پیوسته و خاطرهنویسی است که گاه با دیالوگها و توصیفهای طنزآمیز، فضای جدی جنگ را به چالش میکشد. این اثر نهتنها تصویری از جبهههای جنگ، بلکه بازتابی از فرهنگ و روحیهٔ مردم بریتانیا در دوران بحران است. اسپایک میلیگان با بهرهگیری از تجربههای شخصی و نگاه انتقادی، اثری خلق کرده که همزمان هم مستند و هم سرگرمکننده است.
خلاصه کتاب آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش» با روزهای پایانی صلح و آغاز جنگ جهانی دوم شروع میشود. اسپایک میلیگان، راوی و شخصیت اصلی، در فضایی خانوادگی و با نگاهی طنزآمیز به ورود بریتانیا به جنگ واکنش نشان میدهد. روایت با توصیفهای شوخطبعانه از خانوادهٔ میلیگان، همسایهها و واکنشهای عجیب و غریب آنها به اخبار جنگ پیش میرود. میلیگان به اجبار فراخوان خدمت سربازی را دریافت میکند و با مجموعهای از اتفاقات کمیک و گاه تلخ، وارد ارتش میشود. او در هنگ توپخانهٔ سلطنتی بریتانیا خدمت میکند و با همرزمانش، که هرکدام شخصیتهایی منحصربهفرد و عجیب دارند، روزهای آموزش نظامی و زندگی در پادگان را سپری میکند. روایت کتاب پر است از ماجراهای روزمره، شوخیهای سربازان، ناکارآمدیهای ارتش، و تلاشهای میلیگان برای فرار از سختیها با موسیقی و طنز. در کنار اینها، نویسنده به وقایع مهمی چون تخلیهٔ دانکرک، حملات هوایی آلمان و زندگی در سایهٔ تهدید دائمی جنگ اشاره میکند. با وجود فضای تلخ جنگ، لحن طنزآمیز و نگاه انتقادی میلیگان، کتاب را به اثری متفاوت و خواندنی بدل کرده است.
چرا باید کتاب آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش را بخوانیم؟
این کتاب با ترکیب طنز و خاطرهنویسی، تصویری متفاوت از جنگ جهانی دوم ارائه میدهد. روایت شخصی اسپایک میلیگان، تجربههای روزمرهٔ سربازان عادی را بهگونهای بازگو میکند که هم تلخی جنگ و هم لحظات خندهدار و عجیب آن به چشم میآید. استفاده از شوخی و نگاه انتقادی به ساختار نظامی و فضای اجتماعی، باعث شده این اثر نهتنها برای علاقهمندان به تاریخ، بلکه برای دوستداران طنز و ادبیات خاطرهنویسی نیز جذاب باشد. خواندن این کتاب فرصتی است برای دیدن جنگ از زاویهای غیررسمی و انسانی، جایی که ضعفها، ترسها و امیدهای کوچک آدمها در کنار وقایع بزرگ تاریخی قرار میگیرد.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به تاریخ معاصر، جنگ جهانی دوم، طنزپردازی و خاطرهنویسی جذاب است. همچنین کسانی که به دنبال نگاهی متفاوت و غیرکلیشهای به وقایع جنگ هستند یا دوست دارند با فضای اجتماعی و فرهنگی بریتانیا در دههٔ ۱۹۴۰ آشنا شوند، از این اثر لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب آدولف هیتلر و نقش من در سقوطش
«سوم سپتامبر ۱۹۳۹. آخرین دقایق صلح رو به پایان بود. من و پدرم نشسته بودیم و مادرم را در حال حفر پناهگاه تماشا میکردیم. پدرم گفت: «مادرت زن کوچولوی بینظیریه پسرم.» و من اضافه کردم: «و هر روزم داره کوچولوتر میشه.» دو دقیقه بعد، مردی به نام چمبرلین که تقلید صدای نخستوزیر را میکرد توی رادیو حرف زد: «ما امروز از ساعت ۱۱ با آلمان وارد جنگ میشویم.» (از ما گفتنش خیلی حال کردم.) مادرم گفت: (جنگ؟!) و پدرم جواب داد: «احتمالا اول از دهن خودمون در اومده.» همسایههای دیواربهدیوارمان هول کردند. دفترچههای حساب پساندازشان را سوزاندند و خاکسترش را ریختند توی راهآب. بلافاصله صدای نالهٔ اولین آژیر حملهٔ هوایی بلند شد. مادرم خطاب به پدرم داد زد: «عزیزم تویی داری ناله میکنی؟!» پدرم جواب داد: «نه، صدای عزاداری یهودیاست. زود باش! کاسهٔ گدایی رو بذار جلو در!» البته کمی بعد کاشف به عمل آمد که صدای بوق ساعت ناهار کارخانهٔ کفشسازی بوده. بوق آن کارخانه بهقدری هرجومرج در شهر به راه انداخت که...»
حجم
۵٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه
حجم
۵٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۱۰ صفحه