دانلود و خرید کتاب گمشده آسمان ششم محمدرضا بادبانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب گمشده آسمان ششم

کتاب گمشده آسمان ششم

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب گمشده آسمان ششم

کتاب گمشده آسمان ششم نوشتهٔ محمدرضا بادبانی است و انتشارات متخصصان آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب گمشده آسمان ششم

رمان یکی از راه‌های انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله می‌گیرید و گمشده وجودتان را پیدا می‌کنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سال‌ها نویسندگان در داستانشان بازگو کرده‌اند.

داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده‌ است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور می‌کند و کمک می‌کند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینه‌ای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.

خواندن کتاب گمشده آسمان ششم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب گمشده آسمان ششم

«محال است به توصیف درآید چنین زیبایی در این درگاه؛ چشمانم از حدقه بیرون زده‌‌اند. تمام حروفِ سردرِ طاق باستانیِ معلّق در ناکجا همچون دود بر هم پیچیدند و جسمی را در حال ساختن بودند. او همان است که گفته بودند. آزاسین است؛ نگهبانِ دروازۀ ششم. چه بال‌‌هایی! چه چشمانِ گیرایی و چه ابهت و عظمتی! واقعاً و به انصاف گفته باشم که یکّه تاز وادی ششم، تنها اوست. من اینجایم چون ...

صبحگاهان بود یا شامگاهان نمی‌‌دانم، اما تا چشم گشودم، دشتی بی انتها و خشک وبی آب وعلف در برابر دیدگانم نمایان شد. پلک‌‌هایم را برهم می‌‌زدم و با دست‌‌هایم می‌‌مالیدم تا شاید این کابوس را واضح‌‌تر ببینم. از خنکای هوای اطرافم بر خود لرزیدم. لباس‌‌هایم را کجا و کی ازتن بیرون رانده بودم؟! بی‌‌خبرم. با خودم خوب می‌‌اندیشیدم که چرا اینجایم؟ چیزی به یاد نمی‌‌آوردم. حتی نام و هویّت خود را نیز فراموش کرده‌‌بودم. خیلی دیوانه کننده بود! چقدر به خودم فشار آوردم و تمام حواسم را جمع کردم تا به خاطر بیاورم، اما به‌‌راستی عذاب آور است که ندانی که هستی و کجایی. نشستم و متمرکز بر حافظه‌‌ام شدم. ساعتی بر جای خودم بودم تا که شاید از این حیرانی بیرون بیایم و حالم نیکو گردد. امیدم این بود که همه چیز درست شود و هرآنچه از خاطرم محو گشته‌‌بود به یادم آید. اما فایده نداشت. هر چه می‌‌نگریستم این دشت را کرانه‌‌ناپیدا و بی‌‌پایان می‌‌دیدم؛ صحرایی بود بی انتها و برهوت. عزمِ رفتن کردم. با خود گفتم: اگر بتوانم خودم را به محلی برسانم که لباسی تهیه کنم و خوارکی برای شکم گرسنه‌‌ام فراهم آورم و از این بی‌‌انرژی بودن و بی‌‌حالی خارج شوم خیلی خوب می‌‌شود. اما تاب و توان چندانی برای رفتن نداشتم؛ با خود گفتم: بالأخره باید رفت! راه را ادامه دادم. اما کدام راه؟ همه طرف، یک طرف بود و یک شکل. آن‌‌قدر راه رفتم که سرانجام، از دور، یک نفر را مشاهده کردم. وقتی به او رسیدم، سلام بلندی سر دادم. حیران به من نگریست و سلامم را به آرامی پاسخ داد. از وی پرسیدم: اینجا کجاست؟ وحشت‌‌زده، نگاه سردی به من کرد و همچون دیوانه‌‌ها گِردِ خود چرخید و گفت: کجاست؟ اینجا کجاست؟ من که هستم؟ تو که هستی؟ اینجا چه می‌‌کنیم؟ تو چه می‌‌خواهی؟ ناگاه پا به فرار گذاشت. گفتم: صبر کن! کجا می‌‌روی؟ گفت: می‌‌روم به هر جا، همه جا، اصلاً به هر کجا غیر از اینجا. با خودم گفتم: خدایا! اینجا دیگر کجاست؟ این آدم چرا چنین بود؟ راه خود را گرفتم و جلوتر و جلوتر رفتم؛ شاید هم عقب تر و عقب‌‌تر. خدا می‌‌داند که وقتی شرق و غرب را ندانی و شمال را از جنوب، بازنشناسی، نمی‌‌توانی بگویی به کدام سو می‌‌روی. آفتابی هم در کار نبود که به یاری‌‌اش بتوانم جهات چهارگانۀ شرق و غرب و شمال و جنوب را تشخیص دهم. عجیب است! آفتاب کجاست؟ یعنی چه؟ من کجایم که خورشیدی نیست و هوا روشن است؟ ابر هم نیست که بگویم ابر است و پشت ابر نور می‌‌تابد. اینجا آسمان، روشن است بدون هیچ خورشیدی. گیج تر از گیج شدم. نکند از این بدترها هم هست که آن شخص، آن‌‌گونه دیوانه‌‌وار گریخت؟ از دور فردی را دیدم که قد و قواره‌‌ای بزرگ و دیلاق داشت. به سمتش رفتم. هر چه نزدیک‌‌تر می‌‌رفتم، دورتر می‌‌شدم. عجب حکایتی شده بود! اینجا چرا چنین است؟»

علیرضا آرام
۱۴۰۲/۰۹/۰۶

خیلی جذاب بود صد در صد ارزش زمان و هزینش رو داشت

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۰ صفحه

حجم

۱۷۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۰ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان