کتاب بال های آتش
معرفی کتاب بال های آتش
کتاب بال های آتش نوشتهٔ آرون تیواری و ترجمهٔ فرزاد مرتضایی و ویراستهٔ نوید پدرام است و انتشارات خانهی رود آن را منتشر کرده است. این کتابْ زندگینامهٔ دکتر عبدالکلام است.
درباره کتاب بال های آتش
ابوبکر زینالعابدین عبدالکلام که بیشتر با نام دکتر عبدالکلام شناخته میشد، دانشمند و مدیر هندی بود که بین سالهای ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۷ در مقام ریاست جمهوری هند خدمت کرد.
کلام در رامسوارام در ایالت تامیل نادو در خانوادهای مسلمان متولد و بزرگ شده است. او دانشآموخته فیزیک در کالج سنجوزف در تریچیپالی و مهندسی هوافضا در مؤسسه فناوری مدرس در چنای بود.
پیش از دوران ریاست جمهوری، به عنوان مهندس هوافضا با سازمان تحقیقات و توسعه دفاع و سازمان تحقیقات فضای هند همکاری میکرد. کلام به خاطر کارهایش در توسعه فناوری توسعه موشک بالستیک و سکوی پرتاب به عنوان مرد موشکی هند شناخته میشود. وی در زمینههای سازماندهی، فناوری و سیاسی آزمایش هستهای پکران-۲ هند در سال ۱۹۹۸ نقشی اساسی ایفا کرد که اولین آزمایش هستهای هند پس از آزمایش بوسه بودا در ۱۹۷۴ بود. اما برخی کارشناسان علمی کلام را مردی خواندهاند که هیچ تسلطی بر فیزیک هستهای ندارد اما کارهای هومی جی. بابا و ویکرام سرابهای را به انجام رسانیدهاست.
در سال ۲۰۰۲ کلام که توسط دو حزب سیاسی بزرگ هند یعنی حزب کنگره هند و حزب مردم هند حمایت میشد با شکست دادن لکشمی سگل به عنوان رئیس جمهور هند برگزیده شد.
خواندن کتاب بال های آتش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به کسانی که میخواهند با شخصیت دکتر عبدالکلام، شخصیت برجستهٔ هندوستان آشنا شوند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بال های آتش
«من در خانوادهای «تامیل» از طبقهٔ متوسط در شهر جزیرهای «رامسوارام» در ایالت سابق «مادراس» متولد شدم.
پدرم، زینالعابدین، نه سواد چندانی داشت و نه ثروت قابل توجهی. با این وجود از یک خرد و منش روحی ذاتی برخوردار بود.
مادرم «آشیاما»، یار و همراه بینقص و ایدهآل او، همواره همراه و مکمل او بود. تعداد دقیق افرادی را که او غذا میداد، نمیدانم، اما مطمئن هستم، تعداد افرادی که در کنار ما غذا میخوردند از اعضای خانوادهٔ خودمان بیشتر بودند.
همگان بر این باور بودند که پدر و مادرم یک زوج ایدهآل و بینقص هستند. اصل و نسب مادرم برجستهتر بود، انگلیسیها به یکی از پیشینیانش عنوان «بهادر» داده بودند.
من یکی از چندین بچهٔ این خانواده بودم؛ پسری کوتاهقد با قیافهای ناشناس، که از پدر و مادری قدبلند و خوشتیپ متولد شده بود. ما در خانهای اجدادی که در اواسط قرن نوزدهم ساخته شده بود، زندگی میکردیم. خانهای نسبتاً بزرگ از سنگ آهک و آجر، که در خیابان مسجد واقع شده بود. پدر سختگیرم همواره از هرگونه تجملات و وسایل غیرضروری گریزان بود. با این وجود، تمام ضروریات زندگی، اعم از غذا، پوشاک و دارو را برایمان فراهم میکرد. در واقع میتوانم به جرئت بگویم دوران کودکی من، هم از نظر مادی و هم عاطفی، بسیار امن و مطلوب بود.
من و مادرم، اغلب اوقات، درحالیکه کف آشپزخانه نشسته بودیم، در کنار هم غذا میخوردیم. او یک برگ موز جلوی من میگذاشت که روی آن، برنج و سامبار معطر، انواع ترشیهای تیز و خانگی و یک مشت نارگیل برشته قرار داشت.
معبد معروف شیوا که رامسوارام را به مکانی مقدس برای زائران تبدیل کرده بود، تنها ده دقیقه با خانهٔ ما فاصله داشت. در محلهٔ ما اکثراً مسلمان بودند، اما تعداد کمی خانوادههای هندو نیز بود که رابطهای دوستانه با همسایگان مسلمان خود داشتند. مسجدی قدیمی در نزدیکی ما بود که پدرم مرا برای نماز مغرب و عشا به آنجا میبرد. من کمترین چیزی از کلمات عربی نماز نمیفهمیدم، اما از صمیم قلب ایمان داشتم که این کلمات به درگاه خداوند میرسند. بعد از نماز، وقتی پدرم از مسجد بیرون میآمد، تعداد زیادی، از مذاهب مختلف آنجا منتظر او بودند. بسیاری از آنها کاسهٔ آبی را در مقابل پدرم میگرفتند تا انگشتان خود را در آن فرو کرده و برای آنها دعا کند. سپس آن آب را برای مصرف شخصی به خانه میبردند. همچنین یادم میآید که بسیاری از آنها به خانهٔ ما میآمدند تا به خاطر آنکه درمان شدهاند از پدرم تشکر کنند. پدرم همواره به آنها لبخند میزد و به آنها میگفت که بهتر است از خداوند بخشندهٔ مهربان سپاسگزار باشند.»
حجم
۲۱۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۲۱۹٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه