کتاب داستان آتش
معرفی کتاب داستان آتش
کتاب داستان آتش نوشتهٔ تیلور جنکینز رید و ترجمهٔ مریم علیزاده میلانلو است. انتشارات آهین این کتاب را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب داستان آتش
در پیشدرآمد کتاب داستان آتش آمده است که «مالیبو» آتش میگیرد؛ واقعاً هر چند وقت یکبار آتش میگیرد. مالیبو، شهری ساحلی در حومهٔ غربی لسآنجلس در کالیفرنیا در آمریکا و سوختن در ذات آن است. نویسنده بعد از این ما را به شنبه، ۲۷ آگوست ۱۹۸۳ میلادی میبرد تا ۷ صبح تا ۷ بعدازظهر آن را روایت کند. میخوانیم که «نینا ریوا» از خواب بیدار شد. هوشیاری بهآرامی در وجودش نفوذ میکرد؛ انگار صبح آرامآرام برایش طلوع میکرد! نینا اگر با دقت گوش میداد، میتوانست صدای برخورد امواج اقیانوس را در پایین صخرهها بشنود. راوی میگوید که نینا همیشه خیال میکرد خانهای میخرد شبیه همانی که در پایین جادهٔ قدیمی مالیبو با خواهر و برادرانش در آن بزرگ شده بودند؛ یک خانهٔ ویلایی فرسوده و دور از بزرگراه، اما «برندون» دوست داشت روی صخره زندگی کند. این ۲ کیستند و آتشگرفتن مالیبو چه تأثیری بر زندگیشان خواهد داشت؟ این رمان را که نوشتهٔ تیلور جنکینز رید است، بخوانید.
خواندن کتاب داستان آتش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان آتش
«نینا با درآمد هفتگی رستوارن خانواده را سرپا نگه داشته بود و یک اتفاق غیرمنتظره فوری از بدبختی که سه سال در آن زندگی کرده بودند دورشان کرد.
سه تا کریسمسی که سعی کرده بودند راهی برای خرید هدیهای پیدا کنند. سه سال روزهای تولدی که با کیکهای مورد علاقهشان جشن گرفتند، دستورهای پختی که ذهنی بودند، چون جون هرگز آنها را یادداشت نکرده بود. سه تا روز اول مدرسه، سه تا آخرین روز مدرسه، برای همه خواهر و برادرانش به جز او.
وقتی پسر بامزهای که در رستوران همبرگر میخرید از او خواست یک بعداز ظهر با هم بیرون بروند، نینا خشکش زد، انگار مغزش اتصالی کرد. مات و مبهوت گفت: «آه...» که پسره فکر کند او عادی بود، میتوانست عادی هم باشد.
مرد جوان عقبنشینی کرد. «فقط میخواستم بگم....» قد بلند و بور بود و لبخند بیریایی بر لب داشت. «که شاید تو زیباترین دختری باشی که در کل زندگیم دیدم و فکر کردم، میدونی، اگه مجردی، آزادی، شاید بتونیم... نمیدونم. با هم فیلمی ببینیم.»
نینا پیش از مرگ مادرش با دو پسر دوست بود. حتی بعد از آن اتفاق هم به خصوص مواقعی که احساس تنهایی میکرد با یکی دو تا از دوستان پسرش تماس گرفته بود.
اما یک قرار؟ این پسر میخواست او را بیرون ببرد... برای تفریح؟
«نه، متشکرم.» این را با آهی شبیه به بادکنکی هلیومی بیرون داد. اضافه کرد: «نمیتونم.» اما هیچ کلمه دیگری برای توضیح حرفش پیدا نکرد. به این ترتیب به سمت مشتری بعدی رفت، سعی کرد. مثل هر روزی سیب زمینی سرخ کرده و نوشابههای غیر الکلی بیشتری نسبت به روز قبل بفروشد.
در پایان روز، همه این کارها به یک نتیجه ختم میشدند: پول. میتوانست به دستور پخت کیک شکلاتی آلمانی مادرش نزدیک شود. میتوانست همان حرفهایی را که جون وقتی خودش روز بدی داشت، به او میگفت، به هاد هم بگوید. میتوانست سه ساعت در شبانه روز بخوابد تا پروژه عملی علوم کیت را انجام دهد. اما پول تنها چیزی بود که نمیتوانست به وجود بیاوردش.»
حجم
۳۴۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷۴ صفحه
حجم
۳۴۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۷۴ صفحه