کتاب سال های خاکستری
معرفی کتاب سال های خاکستری
کتاب سال های خاکستری نوشتهٔ زهره حسین زاده علوی (بهاره منفرد) است و انتشارات ماهواره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب سال های خاکستری
سالهای خاکستری مجموع دو داستان کوتاه است. هر دو داستان نامی مشترک دارند. شاید چون هر دو از سالهای دوری نشئت میگیرند که غبار زمان رویشان را پوشانده و تنها یاد و خاطرهای محو، از آن بر یادمان باقی مانده؛ سالهای دور، سالهای خاکستری دهه شصت.
راوی داستان اول، دختر کوچکی است که در شهرکی کوچک، اطراف تهران به همراه خانوادهاش روزگار میگذرانند. خانواده در بحبوحهٔ جنگ، ایران را به مقصد آلمان ترک میکند. داستان بازگوکننده روزهای دور است. روزهای صف نفت، صف نان، جنگ.
داستان با فراز و نشیبهای فراوان پیش میرود، از دوران جنگ عبور میکند و به زمان حال میپیوندد.
داستان دوم، داستانی کاملا واقعی است که نویسنده آن را بر اساس خاطرهای از یک دوست نگاشته است.
داستان یک دختر؛ دختری که از سالهای دور گذشته. دختری که دههٔ شصت را با تمام دلواپسیهایش، کمبودها و غباری که برگ برگ تقویمش را پوشانده، لمس کرده و عاشق شده. همان عشقهایی که جرئت آشکارشدن نداشتند، اجازه نشان دادهشدن نداشتند.
سارا، عاشق اشکان، پسر همسایه میشود. پسری آرام، درسخوان و البته جذاب.
خواندن کتاب سال های خاکستری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سال های خاکستری
«یادم میآید گاهی از حیاط همسایه صدای موزیک به گوش میرسید. سپیده با شادمانی پنجره اتاق را باز میکرد و به موزیک پسرهای همسایه گوش میسپرد.
- "این کیم وایلده، این آهنگشو خونه دوستم شنیدم!"
- "ولی من چیز زیادی نمیشنوم!"
- "چون زیاد حرف میزنی، اگه ساکت باشی، میشنوی..."
شانههایم را بالا انداختم و سعی کردم مثل سپیده از چیزی که به زحمت شنیده میشد، لذت ببرم!
***
شب بروی تخت دراز کشیده بودم. با شنیدن صدای مبهم موزیک، از جا برخاستم و به کنار پنجره آمدم. در میان تاریکی که کوچه و حیاط همسایه را در بر گرفته بود، نور کمرنگ اتاق اشکان، بر حیاط میریخت. پنجره باز بود. به ناگه یادم آمد با رفتن به آلمان، او نیز به خاطرهای در ذهنم مبدل میشود.
خب این هم جزئی از زندگی بود. بودن با آدمهایی که دوستشان داری. اما این بودن ابدی نیست، هیچ چیز در این دنیا ابدی و ماندنی نبود، این را خوب میدانستم. درست مثل پدر و سپیده و هزاران نفری که روزی جزئی از دنیا بودند و اینک خاطرهای مبهم و دور بنظر میرسند.
***
در تمام یکی دو روزی که اسبابهایمان را میآوردیم، متوجه حضور پسری در خانه همسایه روبهرو شده بودم. پسری که دیدنش تنها برای دوبار، فکرم را مشغول کرده بود. گمانم یکی دو سالی از من بزرگتر بود. شاید سال آخر دبیرستان. برایم عجیب بود، دیدن یک پسر آن هم فقط دوبار، مرا اینچنین به هیجان آورده باشد! منی که هرگز با پسری صحبت نکرده بودم. تنها فرزند خانواده بودم. نه خواهری و نه برادری. شاید همین تنهایی و انزوا و آمدن به خانه جدید، حضور آن پسر را برایم رنگ و بوی تازه میبخشید.
***
و ما هر کدام شاید بنوعی به سالهای خاکستری تعلق خاطری داشته باشیم. سالهایی دور که چون جعبهای قدیمی، خالی و غمگین در کنج خاطراتمان، منتظر است، منتظر تلنگری که غبار از رویش بزداییم و با یادی، نامی و نشانی، سکوت سالهایش را بشکنیم. و ما آدمها همانطور که چون درختان گاهی خزان زده، مغموم و خاموشیم وگاهی بهارانه به جوانه مینشینیم، گاه نازکتر از شیشه میشکنیم، آن زمان که خاطرات از پسِ پرده غبار آلود زمان، از ورای سالهای خاکستری، چون خوابی حسرتآلود، ما را به رویای شبی مهمان کنند.»
حجم
۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
حجم
۴۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۷۰ صفحه
نظرات کاربران
چرا واقعا دوران گذشته اینطوری بود؟ بخصوص داستان دوم، چرا ابراز علاقه رو باید توی دل میکشتیم؟ من با راوی داستان خیلی خیلی احساس نزدیکی کردم و خاطرات مشترک داشتم. بهاره منفرد کتابهای بیشتری از اون دوران بنویس.
مجموعه دو داستان سالهای خاکستری رو هم خیلی دوست داشتم. بخصوص آخر داستان دوم خیلی خیلی اثرگذار بود و منو تحت تاثیر قرار داد. و چقدر برای دختر داستان غصه خوردم چون گفته شده داستان دوم حقیقت داشته و بر
دوست داشتم
کتابو دوست داستم. بیشتر از داستان دوم خوشم اومد که گویا بر پایه خاطره ای از کسی نوشته شده. کلا دلم برای سارا قهرمان داستان دوم خیلی سوخت. چقدر مظلوم و ساده بود. چقدر اون زمان در حق دخترها ظلم
داستان اول خیلی پایان دور از انتظاری داشت. ولی قشنگ بود. دومی هم همینطور. قلمتون مانا