کتاب درددل های من با کاغذ
معرفی کتاب درددل های من با کاغذ
کتاب درد دل های من با کاغذ نوشتهٔ شهره علیزاده شرق است و نشر متخصصان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب درد دل های من با کاغذ
درددلهای من با کاغذ، نوشتههایی است که در سالهای جوانی نویسنده و در اوج شکوفایی ذهنی او خلق شدهاند. هرچند پس از گذشتن از دوران جوانی و جوشوخروش آن سالها نویسنده انتظار حسی برتر و اثری والاتر داشت که ارزش توجه را داشته باشد؛ اما هیچکس از بازی سرنوشت خبر ندارد. چرا که نه حسی برتر به سراغش آمد و نه بهتر نوشت و پس بعد از بیستواندیسال به نوشتههای جوانیاش رجوع کرد و به معنی و حس آنها دوباره پی برد. نوشتههایی که گویی شخص دیگر آنها را نوشته است. سرانجام پس از کشاکش بسیار با خود، تصمیم به چاپ این اثر گرفت.
کتاب درددل های من با کاغذ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران دلنوشتهها و اشعار معاصر فارسی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب درددل های من با کاغذ
«میخواهم در رؤیاهایم بروم!
در آن دریچهای که میرفتهام!
به دنیای بسیار پاک و بینقص
من در آن زیستهام!
وگرنه چگونه به یاد میآورم؟!
دل من برای آن دنیا تنگ است
اینجا دلم گرفته است
دلم در تمنای پاکی، صافی، زلالی
آبیست!
۸۴.۱۰.۲۱
زندگی
غبار ناتمام لحظهها
آمیخته با اضطراب سالیان
همواره تلخی طعم نامرادی
در چند لحظه گذرای شادکامی
این زندگی
این نامیرای کوتاه!
بیحاصل پرتردید
دلهرههای خردکننده فردا
اندوه بیتابساز دیروز
تعلیق همواره پرشتاب
گریههای بیصدای بیقطره
فاجعه آشکار ناپیدا
سوزاننده درنده بیرحم
باز زندگی...
۸۴.۱۰.۲۱
مشتاق
در درنگ کوتاه یکعمر!
تک نگاهی به قلب مشتاقی
باختن همه نفسهای عشق
تا کجا باید شکیب کرد
پس از جرعهای رفع تشنگی؟
دوستت دارم، دوستت داشتهام
همیشه دوستت داشتهام
در کوتاهی یکعمر بی تو بودن!
در طولائی یک نفس هجرت
نفسهای پرالتهاب من
به شماره میافتند
مثل ماهی در کام ساحل افتادهای...
دوستت دارم، دوستت داشتهام
همیشه دوستت داشتهام
را
عاشقانه در گوشت نجوا میکنم...
مشتاقم و مهجورت...
۸۷.۹.۲۰
بهار در بهار
خوب است خندیدن
در آستانه شور و عشق
گرچه دیر باشد و بیفرجام!
خوب است باز گرم شدن
روئیدن آخرین برگها
به ناز لم دادن به بازوی خیال
به عشوه لب غنچه کردن
و رها کردن شوق دلبستگی
خوب است جاری شدن در زمان
بیهیچ مکثی و حسرتی
دلواپس فردا، دلگیر از دیروز
چه دیر بود و در نهایت زیبایی
چه دلپذیراست و غمناک
خوب است حس بهار
رسیدن به بهار در خزان
بهار در بهار...
۹۴.۲.۱۲
لبخند در اشک
من میدانم و تو نیز
گفتن آرزوها فقط بهانهای است
که تو در غرور من
و من در نیاز تو
لحظهای پرواز کنیم
تو و من هر دو میدانیم
کوتاهی دست عشق
از وصال...
میدانیم و غرق میشویم
میفهمیم و پرواز میکنیم...
۹۴.۲.۲۰
بیخانه
آواره عزیز دلنشینم
من کولی دنیای تو هستم
با سبکی رهسپاری به هر جا!
تمام تعلق من بستهای است
پر از خاطرات گزنده!
من عاشق سفرم
آواره بیپناه من
خانه ما جادههاست
در عظمت روح تشنهمان
کدام خانه را جایی هست؟!
۸۷.۹.۱۸
ریشههای مشترک
ای همچو روزگار غریبی من
در آغوش جادهها رهیده
بر چشمان مرطوب اشتیاقم
چون شبنم هجران نشسته
ای تو نازنین یار
گرد معصوم آوارگیات
چقدر به غبار شکیب مظلوم من
ماننده است!
ای با تو جوانه اولین تپش
روییده...
با تو تا کهنسالترین درخت احساس
ریشه خواهم زد
ای تو در کویر بیهمزبانیام
در عطش ناکامیام
سرازیر گشته
ای همچو من
تنها،
عاشق سرسخت لذت شباهنگام
ای مشترک ماه و ستاره و
آبی...
در لذت تشنگی
به آغوش دریا غرق شدن
ای بی من و با من
با هرچه بایستگیات
تا دورترین مسافت عشق
به تیر آزمونت
به سرزمین من محک بزن
آرش من...
۸۷.۸.۲۱»
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه
حجم
۲٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۶ صفحه