کتاب دنیای پریشان
معرفی کتاب دنیای پریشان
کتاب دنیای پریشان نوشتهٔ راضیه لطفی خلیلی است. انتشارات متخصصان این رمان را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب دنیای پریشان
نویسندهٔ کتاب دنیای پریشان در ابتدای اثر نوشته است که این کتاب را در اعتراض به آنچه نامش را پیشرفت صنعتی جوامع بشری گذاشتیم، نوشته است. بهباور راضیه لطفی خلیلی، خوب که نگاه کنیم هر یک از ما از هر طبقه و در هر جایگاهیْ لحظات بسیاری از عمرمان را در تنهایی به سر میبریم. رمان حاضر در ۱۶ بخش نوشته شده است که عنوان برخی از آها عبارت است از «فرصت سوخته»، «غفلت خواب»، «سودا»، «لاله» و «خلسه».
خواندن کتاب دنیای پریشان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دنیای پریشان
«روزم چهارشنبهای بود. خوشی، شاپرک روزم شده بود؛ از پنجرهٔ کوتاه و فشردهٔ اتاقخواب، آسمون رو نگاه میکردم. باد باپشتکار و وظیفهشناسی در قبال اهمالکاری انسان دل آسمون رو خونهتکونی کرده بود... همهٔ دود و ذرات ریز معلق رو کامل جارو کرده بود و برده بود؛ از دیدن آبی آسمون ذوقزده بودم.
کی فکرشو میکرد، آسمون انقدر پشت نقاب آلودگی دستساز بشر بمونه که نمایان شدنش هیجانزدمون کنه! آدمو شاد کنه؛ حالوروز آدمو دگرگون کنه... صمیمانه تقدیر میکنم از عزیزانی که هوا رو آلوده میکنن...
من شادی امروز رو مدیون شما هستم! و البته سرطانی که آینده بهم پیشکش میکرد جای تفکر داره...!
همچنان با ذوق داشتم به آبی بیانتهای آسمون نگاه میکردم؛ دیدم پنبهزن مشغول حلّاجی ابرهاست؛ اِ... اینکه باز خودِ باد بود!... از اعماق قلبم گفتم: اگه تو نبودی چی میشد؟! چقدر بدِ دنیا بدون تو!
یه اَبر سفید شیطون تُپُل دیدم، دنبال باد حرکت میکرد و با لبخندِ خیلی کشیده هام... هام... هام، تکّه ابرهای پراکنده توی آسمون رو میخورد. هی چاقتر میشد!
خورشید هنوز بالا نیومده بود؛ نمِ بارون پاییزی دیشب روی شهر نشسته بود.
نگران بیدار شدن تهران بودم حمل نقل درونشهری، بار ترافیک اتوبانی تهران... اُوه اُوه... سه ساعت دیگه چی میشد! آش همون آش بود؛ کاسه همون کاسه... دوباره همهجا آلوده میشد؛ مثل دیروز؛ مثل هفتهٔ پیش، مثل ماه پیش، نه... واقعاً حیف بود!
مثلاً زودتر بیدار شده بودم تا از این هوا لذّت ببرم.
چرا نمیشد؟! کنار تپّه، دریا، رودخونه یا یه جای ییلاقی باشم؟
چرا نمیشد وابسته به کار و خونه و امرارمعاش توی شهر نباشم؟
چرا درآمدم کفایت نمیکرد یه زندگی پاک و پاکیزه و بیدغدغه و پر آرامش داشته باشم؟
آدما تو هیاهوی شهر اسیر و زندانی هستن؛ حتّی توی فرهنگ آپارتماننشینی، ساعت شروع کار، ساعت پایان کار، ساعت حرکت بی آر تی از ایستگاهها، ساعت طرح ترافیک، ساعت حرکت قطار مترو، ساعت باز شدن فروشگاهها، ساعت کار ادارهها و بانکها و حتّی ساعت تخفیف بستههای اینترنت، ساعت مکالمههای رایگان ساعت بستههای شگفتانگیز، حتّی ساعات اوج مصرف،... انقدر ساعت ساعت کردم که عمق فاجعه! مشخص بشه براتون. من ترجیح میدادم پرنده باشم، پروانه باشم... من دوست داشتم آزاد باشم... حالا همین تازگیها، کرونا یک حصر خونگی هم برامون گذاشته بود؛...
اومدم دو دقیقه از هوای پاک، بدون صرف هزینه، لذّت ببرم؛ این افکار دست از سرم برنمیداره که! دوباره به آسمان چشم دوختم این بار با تمرکز بیشتر، یه دستهٔ بزرگ کبوتر دیدم دورتر از خونهٔ ما... حدوداً دو سه کیلومتری دورتر... تو دل آسمون میچرخیدن،...یعنی آزاد بودن؟! داشتم، فکر میکردم؛...بخت اگر با من یار بود؟! چه خوب بود! یه ماشین تقریباً خوب میگرفتم؛ یک خونهباغ میگرفتم؛ دور از شهر روی زمین اطراف خونه زراعت میکردم؛ اُردک و غاز و مرغ و بوقلمون، میگرفتم... شاید؛ البتّه شاید؛ یه بز سفیدم میگرفتم.
اِ اِ... این چی بود وسط آسمون حرکت میکرد؟
بخت بود! آره معلوم بود بخت بود!...اوناهاش پشت همون ابر کوچولوی شکمو...
سفید پوشیده بود، دستاشو زده بود به کمرش...، نیشش تا بناگوشش باز بود... یهکمی شکم داشت...
کم مو بود...، تُپُل و خیییلی ازخودراضی و از خودشیفته، دنبال ابر حرکت میکرد و میخندید.»
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۶۷٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
نظرات کاربران
مجموعه داستان مدرن ؛ در داستان رها و دنیای من و داستان فرصت سوخته خصیصه های داستان مدرن ملموس بود.
برای آشنایی با داستان مدرن این کتاب رو مطالعه کردم ؛ به نظرم چهار تا از داستان ها با عنوان رها ، سواد ، بخت و مبارک برجسته تر بودند .