دانلود و خرید کتاب نه به مرگ عاشقان راضیه لطفی خلیلی
تصویر جلد کتاب نه به مرگ عاشقان

کتاب نه به مرگ عاشقان

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب نه به مرگ عاشقان

کتاب نه به مرگ عاشقان نوشتهٔ راضیه لطفی خلیلی است. انتشارات متخصصان این کتاب را منتشر کرده است.

درباره انتشارات متخصصان

انتشارات متخصصان با توجه به تخصص چندین ساله در صنعت چاپ و نشر کتاب و داشتن شناخت کامل و جامع از بازار، اقدام به چاپ بالغ بر ۵۰۰۰۰۰ جلد کتاب در رشته‌های ادبی شامل شعر و داستان و رمان، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و رشته‌های مهندسی کرده است. آغاز کار انتشارات متخصصان به سال های ۸۵-۸۶ برمی‌گردد و در طول این سال‌ها به واسطهٔ تجربه و شناخت پذیرای چاپ کتاب بیش از ۲۰۰۰ نویسنده بوده است.

خواندن کتاب نه به مرگ عاشقان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب نه به مرگ عاشقان

«برای آتنا تمام روزهای پاییز زیبا بود، همین‌که مدرسه‌ها باز می‌شد و مجبور نبود تنها توی خونه بمونه، خیلی خوب بود. امسال چهارمین و آخرین سال دبیرستانش بود، رسیدن به دانشگاه و واردشدن به مرحلهٔ جدیدی از زندگی حس شیرینی بود که آتنا برای رسیدن بهش لحظه شماری می‌کرد. آتنا دختر یکی‌یه‌دونهٔ نادر و نرگس بود. نادر نجّار بود و سیگار از دستش نمی‌افتاد؛ همیشه پشت یه گوشش سیگار بود، پشت یه گوشش مداد کار.

گاهی آتنا با شیطنت می‌گفت: بابا یادت هست پشت کدوم گوشت چیه؟! یهو مداد نکشی به جای سیگار.

بیشتر اقوام نادر و نرگس ساکن تهران نبودن. خونهٔ نادر و نرگس همیشه خلوت و ساکت بود، همین سکوت آتنا رو عاشق پاییز کرده بود. البته زیبایی‌های پاییز هم کم نبود، بارون نم‌نم وعطر خاک تشنه، برگ‌ریزون با غم، غروبای زودرس و خوش‌رنگ، هوای دلچسب و مطبوع و غرّش اَبرای تیرهٔ پاییز که دنبالش رقص شعلهٔ گرم بخاری نفتی بود و چای گرم و خوش‌عطر تازه‌دم؛ تازه تو پاییز بوی چوبِ کارگاه نجّاری بابا نادر هم دلچسب‌تر و معطّرتر بود.

پیراهن هزار رنگ پاییز و درختای برهنه و زمین خیس و دمنوش گرم و چایی قند پهلوی مامان نرگس!

آتنا ماه رمضان به دنیا اومده بود، لحظهٔ افطار، باخودش یه اسم آورده بود؛ آتنا (ربّنا آتِنا مِن لَدُنک رحمة.)

تا اینجا یه کم شناختیمش.

یه روز غروب آتنا داشت از مدرسه برمی‌گشت، درگیر و سرخوش احساسات خودش بود. ترجیح می‌داد روی چمنای خیس و بارون‌خورده قدم بزنه. گاهی روی سنگ‌فرش راه بره که صدای خش‌خش گوش‌نواز برگ‌ها رو حس کنه!

وسط سرمستی و حال و هوای خودش بود که متوجّه شد یه موتورسوار بیکار دنبالش راه اُفتاده و قصد مزاحمت داره. حرف‌هایی می‌زد که مایهٔ آزار دل یه دختر به سن‌وسال آتنا بود. آتنا هول شده بود. آن‌قدر تند راه می‌رفت که دیگه متوجّه آدما، خیابونا، کوچه‌ها، ماشینا و حتّی مسیر خونه نبود! متوجّه هیچی نبود.

دیگه هیچی تو نظرش زیبا نبود. همه چیز خیس و سرد بود. رسیده بود سر کوچه؛ انتهای کوچه بن‌بست بود. نگران بود که الان بابا می‌بینه، چه فکری می‌کنه! محلّه‌ای قدیمی تو جنوب شرق تهران، محلّهٔ مینا.

آتنا خیس آب بود، تند، بدون مکث همین‌طور که پشت سرش رو با دلشوره نگاه می‌کرد، پیچید تو کوچه، محکم و ناغافل خورد به یکی، سراسیمه و آشفته، برگشت نگاه کرد. وای! از این بدتر نمی‌شد!

حسام بود!

آتنا معذرت خواهی کرد! سلام کرد، خداحافظی کرد!

دستپاچه و ترسیده بود. دوباره برگشت پشت سرش رو نگاه کرد. بند بلند کیفش رو بین انگشتای دو دست فشار می‌داد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

حجم

۲۷٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴ صفحه

قیمت:
۲۲,۵۰۰
تومان