دانلود و خرید کتاب تردید عبدالرحمان اونق
تصویر جلد کتاب تردید

کتاب تردید

معرفی کتاب تردید

کتاب تردید نوشتهٔ عبدالرحمان اونق است. انتشارات سوره مهر این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب تردید

کتاب تردید رمانی است که در ۱۶ فصل نوشته شده است. این رمان در حالی آغاز می‌شود که راوی می‌گوید کبابی پدر او دیگر رونق گذشته را نداشت. با شروع بمب‌گذاری‌ها، به‌ویژه پس از چند بمب‌گذاری در بازار سیف، کارگران فصلی که همیشه ناهارشان را در کبابی پدر راویِ این رمان می‌خوردند، کوچ کردند و رفتند به دیار خودشان. راوی می‌گوید که این را وقتی پدرش داشته به مادرش می‌گفته، شنیده است و اگر هم نمی‌شنید، فرقی نمی‌کرد؛ چون خودش داشت می‌دید که کبابی پدرش دیگر مشتریِ چندانی ندارد. این راوی کیست و ماجرا از چه قرار است؟

خواندن کتاب تردید را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره عبدالرحمان اونق

عبدالرحمان اونق در سال ۱۳۳۹ در ترکمن صحرا به دنیا آمد. بعضی از آثار منتشرشدهٔ او عبارتند از «قصه‌های ترکمن» (مجموعه داستان)، «سورتیک» (مجموعه داستان)، «در عمق شب‌های تار» (رمان نوجوان)، «چوپان کوچک» (رمان نوجوان)، «راز خایر خوجه» (رمان بزرگسال)، «آوای صحرا» (رمان بزرگسال)، «حماسهٔ گوراوغلی» (رمانس)، «سماجت» (مجموعه داستان، ترجمه از ترکمنستان) و رمان «تردید». رمان‌های راز خایر خوجه و آوای صحرا جایزه‌ٔ جشنوارهٔ معلم کشور را در سال‌های ۱۳۸۱ و ۱۳۸۳ دریافت کردند و نیز به‌سفارش شبکهٔ ۲ صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، از روی کتاب «سورتیک»، یک فیلم تلویزیونی ساخته شده است.

بخشی از کتاب تردید

«تا روشن شدن هوا روی ایوان نشستم؛ سکوت بود و سکوت. دلم خیلی گرفته بود. هفتهٔ پیش وقتی صبح زود بیدار می‌شدم، سروصدای ماشین‌های محلهٔ کارکنان دولتی، که اغلب مهندس و دکتر بودند، سکوت صبح را می‌شکست. مخصوصاً همسایهٔ پشت خانهٔ ما، که ساختمانشان به خانهٔ ما چسبیده بود، سروصدایشان بیشتر بود. مامان گفته بود چون زن و شوهری کارمند شرکت کشتی‌رانی هستند، بچه‌هایشان را هم بیدار می‌کنند و با خودشان می‌برند مهد و کودکستان. از بچگی دوست داشتم بروم کوچهٔ آن‌ها بازی کنم، اما اجازه نداشتیم سمت خانه‌هایشان برویم. به قول مامان، خانهٔ آن‌ها اعیانی بود و کوچه‌هایشان هم محافظت‌شده. حالا با اینکه بعد از انقلاب آن شرط‌ها برداشته شده بود، طبق عادت کسی از سمت ما نمی‌رفت کوچه‌پشتی. یکی از همین مهندس‌ها در کوچهٔ ما زندگی می‌کرد. حتی به خانهٔ او هم کسی رفت‌وآمد نداشت. خاله راحله به طعنه می‌گفت آن‌ها از کرهٔ دیگری آمده‌اند. حالا همه رفته بودند و محلهٔ ما دلگیر شده بود.

صدایی از مامان هم نمی‌آمد. برگشتم داخل اتاق لباس بپوشم. خواستم به مامان چیزی بگویم، دیدم چشمانش سرخ شده و دارد موهای ربابه را شانه می‌زند. حتم داشتم به خاطر بابا گریه کرده. زیاد هم گریه کرده، چون سفیدی چشم‌هایش سرخ شده بود. بغلش کردم و گفتم: «مو باید کاری بکُنُم. می‌رُم پیش دریا.»

مامان انگار حرفم را نمی‌شنید. داشت آهسته زمزمه می‌کرد: «حتماً گولش زدن. هرکس هم که گولش زده، می‌دونسته از چه راهی بوواتِ اغفال کنه. دیدی دست‌هاش می‌لرزید؟ حتماً طوری گرفتار شده که راه برگشت براش نذاشتن. چیزخورش کردن بوواتِ. وگرنه او که داشت کارشِ می‌کرد. از کبابی‌ش راضی بود. قول‌های الکی بهش دادن حتماً. گول خورده بیچاره، گول خورده. کاش از قبل می‌فهمیدم دردش چیه... کاش می‌فهمیدیم! ئو وقت می‌تونستیم مانعش بشیم. می‌تونستیم کمکش کنیم. بووات هر جور آدمی هم که باشه، خائن نیست. نمی‌دونم چرا این‌جوری شده.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۹۶ صفحه

قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰
۵۰%
تومان