کتاب زیبایی درهم شکستن
معرفی کتاب زیبایی درهم شکستن
کتاب زیبایی درهم شکستن؛ یک سرگذشت نوشتهٔ میشل هارپر و ترجمهٔ زهرا میالی است و نشر سیزده آن را منتشر کرده است. این کتاب شرح درد و رنجها، شادی و امیدها، آرزوها و شکستهاست.
درباره کتاب زیبایی درهم شکستن
زیبایی درهمشکستن داستان واقعی و تلخ از سفرِ میشل هارپر به درونِ خود و خوددرمانی است. هریک از بیمارانی که هارپر دربارهٔ آنها مینویسد، درسی ارزشمند برای بهبودی روح و جسم به وی آموختهاند. اینکه چگونه میتوان ترس را رها کرد و حتی در صورت تاریک بودن آینده، چطور میتوان حقیقت را گفت و روی آن پافشاری کرد. اینکه چگونه درک کنیم که ترحم همان عدالت نیست. هارپر رفتهرفته درک میکند که چطور زندگی به ما اجازه میدهد با گذشتهٔ تلخمان صلح و از خودمان حمایت کنیم. او در این کتاب امیدوارکننده، رشددهنده و زیبا، درسهای لازم و ارزشمندی را که به عنوان یک دختر، یک زن و یک پزشک آموخته و پشتسر گذاشته است، در اختیار خواننده قرار میدهد. این کتاب شرح درد و رنجها، شادی و امیدها، آرزوها و شکستهاست.
خواندن کتاب زیبایی درهم شکستن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران کتابهای سرگذشتنامه و داستانهای روانشناسانه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زیبایی درهم شکستن
«فارغالتحصیلیام از دورهٔ دستیاری تخصصی طب اورژانس در بیمارستان مرسی در برانکس جنوبی، بههیچوجه آنطور که تصور میکردم نبود، اما قطعاً پایانی پرتنش داشت. من نزدیک راهروی میانی در کنار مادرم که او نیز در کنار ناپدریام بود، نشسته بودم. به برادر و خواهرم گفتم زحمت راه طولانی را نکشند. حدس میزدم خواهرم مشغول تعهدات و وظایف خود بهعنوان یک ستوان ارتشی باشد. تصور میکردم برادرم مشغول خانواده خود یا محوطهسازی برای خانهٔ جدیدش باشد. این چیزی است که به خودم میگفتم. واقعیت بیشتر این بود که نمیخواستم مرا اینطور ببینند؛ نمیخواستم شاهدی در آنجا باشد تا تأیید کند که این اتفاق واقعاً افتاده بود، این جشنی که من در چهار سال گذشته دانشکده پزشکی و سپس در طی چهار سال دورهٔ دستیاری تخصصی پزشکی در بیمارستان منتظرش بودم برایم بیشتر احساس یک مراسم ختم را داشت. در کنارم، در جایی که همیشه تصور میکردم شوهرم خواهد ایستاد، غیبتی محسوس مشاهده میشد. «شوهر» این واژه مانند لکهٔ ننگی به نظر میرسید. شوهر سابق دقیقتر بود. آخرین باری که در کنار دن بودم در ماه می در خانهٔ مشترک صد و ده متری دوخوابهٔ پیش از جنگمان در برانکس جنوبی بود. ازدواج ما بدون شک به پایان رسیده بود اما باید به زندگی در کنار هم ادامه میدادیم چرا که یک ماه دیگر تا فارغالتحصیلیام مانده بود و بعد از آن به پنسیلوانیا میرفتم. (با توجه به اینکه خانهٔ مشترکمان هنوز فروش نرفته بود، نه من و نه دن در آن زمان پولِ گرفتن جای دیگری را نداشتیم.)
قبل از آن در فیلادلفیا اقامت داشتیم. خانوادههای ما در شمال شرق بودند و ما نیز قلباً شمال شرقی بودیم. شهر نیویورک خیلی گران بود، هر جایی در شمال نیویورک خیلی سرد بود و هر جایی در جنوب واشنگتن دیگر شمال محسوب نمیشد. اکثر مکانها در نیوجرسی خیلی برونشهری بودند و بخشهایی که امکانات شهرهای بزرگ را داشتند بهاندازه شهر نیویورک گران بودند. برای همین فقط فیلادلفیا باقی ماند که دسترسی آسانی به نیویورک، واشنگتن، نیوجرسی و مریلند داشت و هزینهٔ زندگی در آن نسبتاً معقول بود. هیچکداممان قبلاً آنجا زندگی نکرده بودیم، اما بر اساس محاسباتمان، منطقیترین کار به نظر میرسید. من کسی را در فیلادلفیا نمیشناختم اما والدین دن بهتازگی به یکی از مناطق مسکونی آن اسبابکشی کرده بودند و چند نفر از دوستانش در نزدیکی آنجا زندگی میکردند.»
حجم
۲۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۲۶۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه