کتاب فرزندان نیوفارست
معرفی کتاب فرزندان نیوفارست
کتاب فرزندان نیوفارست نوشتهٔ فردریک ماریات و ترجمهٔ مهسا فیروزه چی است و نشر افرا آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب فرزندان نیوفارست
سال ۱۶۴۷ است و چهار فرزند خانوادهٔ باورلی ادوارد، همفری، آلیس و ادیت کوچولو در نیوفارست پنهان شدهاند. پادشاه انگلستان در زندان است و همهجای کشور درگیر جنگ و خونریزی؛ جنگ بین طرفداران کرامول و طرفداران پادشاه. بنابراین، هرکس طرفدار پادشاه باشد جانش در خطر است.
پدر بچهها هنگام مبارزه برای پادشاه کشته شده و مادرشان هم از دنیا رفته است و سربازان کرامول خانهشان را به آتش کشیدهاند. حالا آنها هیچ پول و غذایی ندارند. درواقع، هیچچیز ندارند. اما یک دوست واقعی دارند، پیرمردی به نام جیکب آرمیتاژ. اکنون بچهها باید به کمک جیکب زندگی در جنگل را یاد بگیرند؛ کارهایی مثل شکار کردن در جنگل، کاشتن گیاهان و سبزیجات و نگهداری از خوکها و مرغ و خروسها.
اما سربازان کرامول همهجا هستند و بچهها باید این را هم یاد بگیرند که هرگز نام واقعیشان، باورلی را به زبان نیاورند.
خواندن کتاب فرزندان نیوفارست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای کلاسیک پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فرزندان نیوفارست
«در یکی از روزهای ماه نوامبر سال ۱۶۴۷ جیکب آرمیتاژ با عجله از میان جنگل خودش را به عمارت آرنوود رساند.
او به ادوارد باورلی گفت: «شما باید هرچه زودتر این خانه را ترک کنید. برویم وسایلتان را جمع کنیم. باید به خانهٔ من بیایید و آنجا بمانید.»
ادوارد از پیرمرد پرسید: «چرا جیکب؟ چرا؟»
جیکب جواب داد: «پادشاه از زندان شهر هامپتون فرار کرده است. او دارد از راه جنگل به سمت جنوب میرود و سربازان کرامول هم در جستوجویش هستند. من از گروهی از سربازان در جنگل شنیدم که درمورد آرنوود حرف میزدند. آنها میدانند پدر شما از دوستان پادشاه بوده و میخواهند همین امشب آرنوود را بسوزانند چون فکر میکنند ممکن است پادشاه آنجا پنهان شده باشد.»
ادوراد با عصبانیت گفت: «آرنوود را بسوزانند! اما اینجا خانهٔ من است و من همینجا میمانم!» او چهارده ساله بود و فرزند ارشد خانوادهٔ باورلی.
فرزندان خانوادهٔ باورلی بهتنهایی در عمارت آرنوود زندگی میکردند، همراه با یک پیرزن که برایشان آشپزی میکرد و تمام کارهای خانه را انجام میداد. پدرشان، سرهنگ باورلی از طرفداران پادشاه چارلز اول بود که در سال ۱۶۴۵ در نبرد ناصبی کشته شد. او قبل از ترک کردن خانه از جیکب، پیرمرد جنگلبان و فقیری که در نزدیکی آرنوود زندگی میکرد، خواست تا مراقب خانوادهاش باشد. جیکب آن خانواده را خوب میشناخت و از این درخواست سرهنگ خوشحال هم شد. چند ماه بعد که مادر بچهها نیز از دنیا رفت جیکب هر روز به آنها سر میزد و کمک میکرد.»
حجم
۲۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه
حجم
۲۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۵۰ صفحه