کتاب زنی به نام خودم
معرفی کتاب زنی به نام خودم
کتاب زنی به نام خودم نوشتۀ فاطمه عادل است. این کتاب را انتشارات رزا منتشر کرده است.
درباره کتاب زنی به نام خودم
جسارت بزرگی است که درون خود را کنکاش کنی، زخمها و دردهای زندگیات را بشکافی و بیهیچ واهمهای بگویی که بودهای و چه کردهای. فاطمه عادل در کتاب زنی به نام خودم با شجاعتی وصفناپذیر از مسیر زندگیاش گفته است؛ از تصمیمات و افکار و احساساتی که با مادرشدن به او هجوم آوردند و از آنچه دیگران از مادربودن نمیگویند یا شرم دارند بیان کنند. او در انتهاییترین نقطهٔ جهان درگیر تلاشی بیپایان برای شناخت خود، پدیدهٔ مادرشدن و افسردگی میشود و صادقانه از تلاشهایش برای نجات خود از خودِ درونش مینویسد. خواننده همراه او در ساقهٔ تنیده و پوسیدهٔ زخمهای زندگیاش گیر میکند و از جایی به بعد حس میکند شاید این زخمها، زخمهای زندگی خودش هم بوده و همراه با نویسنده برای درمان و شکفتن دوباره بهدنبال مرحم میگردد.
خواندن کتاب زنی به نام خودم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای ایرانی و رمان میتوانند از مخاطبان این کتاب باشند.
بخشی از کتاب زنی به نام خودم
«هر چه توان داشتم به پاهایم ریختم تا زودتر از سالن خروجی فرودگاه بگذرم. من بودم و چمدانهایی که بهراحتی روی یک کالسکه جمع شده بودند، چمدانهایی که از الک روزگار رد شده بودند تا تمام دارایی سیسالهام را تشکیل دهند همانها که با خودت از آن سر دنیا میآوری و دلبستگی خاصی به آنها داری؛ آخـر اینها گلچیناند. احساس میکردم هرچه جلوتر میروم به آن گیت خروج مسافران نمیرسم همچون جوجه اردکی که تازه از تخم سر برآورده به دنبال هرکه جلوتر بود، میرفتم تصور میکردم همه مسافران چمدان به دست از هواپیمایی پیاده شدهاند و هزاران کیلومتر راه آمدهاند تا دقیقاً به سر دنیا برسند و حالا همه دنبال گیت خروجاند. بالاخره دری شیشهای آن انتها دیده شد و من تمام رمق بهجامانده از سالها انتظار جنگیدن صبر، گذشت و عشق را جمع کردم تا این پاها، بال دربیاورند و مرا زودتر به آن سمت گیت برسانند.
آن طرف لابهلای همه آدمهای منتظر سهیل هم بود. روی یکی از صندلیهای انتظار نشسته و با موبایلش کلنجار میرفت تا روی صندلی کناری تنظیمش کند موبایل را تنظیم میکرد؛ اما بلافاصله لیز میخورد و میافتاد. من اما صبرم لبریز بود. سالها منتظر این لحظه بودم انتظار برای تنظیم موبایل خارج از توانم مینمود. به سمتش دویدم، او هم از خیر فیلم لحظه وصالمان گذشت موبایل را درون جیبش سر داد و به سمتم آمد بهجای تمام آن سالها که نبود که با زمینوزمان جنگیده بودیم که صبرمان تمام شده بود، خسته شده بودیم، عاشق شده بودیم و ترسیده بودیم، همدیگر را در آغوش کشیدیم. جای همه نبودنهایش او را سخت در آغوشم فشردم. چه خوب است، بودنش و این شروع داستان ما بود همان جا که پایان داستان سیندرلا و سفیدبرفی و همه شاهزادههاست. لحظه وصال، وتمام!»
حجم
۸٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه
حجم
۸٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۱۲ صفحه