کتاب پاییز عشق
معرفی کتاب پاییز عشق
کتاب پاییز عشق نوشتهٔ اشکان دانش در انتشارات نظری چاپ شده است.
درباره کتاب پاییز عشق
این کتاب قصههای همجهت و خلاف جهت زیادی را در کنار هم جای داده است و روایتگر داستانهایی از هر دو سوی تلخ و شیرین روزگار شخصیتهاست. دوگانههای متضاد داستان پاییز عشق را عشق و نفرت، وصال و فراق، امید و ناامیدی، ارباب و رعیت و وطن و غربت تشکیل میدهند. داستان از زبان دختر خانزادهای روایت میشود که بهتازگی به کشورش بازگشته و با داستانهایی غیرمنتظره و عشقی متفاوت روبهرو میشود. ورود او به خانهٔ پدری آغازگر داستان است.
کتاب پاییز عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به رمانهای عاشقانهٔ ایرانی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب پاییز عشق
«بعد از چهار سال و اندی دوباره به خانه پدری ام برگشته بودم. خانه ای که در آن بی پدری را لمس کرده بودم.
پانزده سال بیشتر نداشتم که پدرم در راه بازگشت به دِه سکته می کند و از دنیا می رود. به تهران رفته بود تا برای خان معاملاتی با اعیان و اشراف های تهرانی بر سر زمین های پدربزرگم داشته باشد.
دارایی های خان فراتر از حد تصور بود این ها را از پچ پچ های زن عموهایم می شنیدم. بچه که بودم مرا در جلساتشان راه نمی دادند و من هم همیشه عادت به گوش ایستادن داشتم. چند باری هم از مادرم برای این موضوع، پنهانی کتک خورده بودم. اما باز کار خودم را می کردم. یک بار شنیدم که دربارهٔ ازدواج من با پسرعموی بزرگم حرف می زنند با اینکه سن و سالی نداشتم و بچه بودم در اتاق را باز کردم و پریدم وسط اتاق به گریه و شیون افتادم که من از مهرداد خوشم نمی آید. چقدر آن روز بابت این رفتارم کتک خوردم و گریه کردم. از مهرداد وحشت داشتم! همیشه و هرجا اگر فرصتی به دست می آورد مرا تنبیه می کرد فقط برای اینکه عمویم مرا دوست داشت و هر کار اشتباهی می کردم با عطوفت رفتار می کرد و برعکس مهرداد را کتک می زد.
من و مادرم حتی جنازه پدرم رو هم ندیدیم درواقع هیچکس ندید! به امر خان همان جا در تهران دفن شد. گویا فقط خان برای تدفین به آنجا رفته بود. بعد از مرگ پدرم، مادرم مدام مریض می شد. تا اینکه دکتر و درمان برایش کارساز نشد.
بعضی از دکترها اظهار بی اطلاعی می کردند و بعضی هم با تجویز روش های درمانی و داروهای مختلف باعث می شدند حالش بدتر شود. پدربزرگم (خان) تمام تلاشش رو برای بهبود مادرم کرد، از حق نگذریم به جز جریان مرگ پدرم من و مادرم همیشه از او راضی بودیم. دوسال بعد از مرگ پدرم، مادرم فوت کرد. بالاخره آن بیماری ناشناس کار خودش را کرد و مادرم را از من گرفت. بعد از مرگ مادرم، انگار عوض شده بودم. از همه چیز و همه کس می ترسیدم.
فکر می کردم قراراست من هم به همین زودی بمیرم. انگار می خواستم از چیزی فرار کنم. نمیدانم چرا آنقدر از مرگ ترسیده بودم و خودم را بهش نزدیک حس می کردم.
هم از مرگ می ترسیدم و هم ادامه زندگی بدون پدرو مادرم برام سخت شده بود. مثل تکه گوشتی که نفس میکشید، فقط زنده بودم. تنها چیزی که حالم را کمی خوب می کرد، نشستن کنار جویباری بود که از نزدیکی خانه مان می گذشت. زیر درخت سیب می نشستم، پاهایم را داخل آب می گذاشتم و برای خودم شعر می خواندم.»
حجم
۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۷۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه