کتاب بدرود سعادت زمین
معرفی کتاب بدرود سعادت زمین
کتاب بدرود سعادت زمین نوشتهٔ دی جی کامپتون و ترجمهٔ علی فامیان است که انتشارات کتاب نیستان آن را منتشر کرده است. این اثر در ردهٔ رمان قرار میگیرد.
دربارهٔ کتاب بدرود سعادت زمین
دی جی کـامپتون در رمـان بدرود سـعادت زمـین گزارشی میدهد از تبعیـد ۲۴ تبعیدی به مریخ. این ۲۴ نفر، محکوم سیاسی و جنایی هستند که باید دوران محکومیـت و بقیهٔ زندگی خود را در سیارهای سرد سـپری کننـد. ایـن رمـان شخصیتمحور اسـت و چگونگی زندگی این افراد را در جامعهٔ کوچک مریخ روایت میکند.
یکی از مفاهیم اصلی این رمان خشونت است برای مثال از غذای خوابآور مسافران سفینه، لباسهای رفـوشـدهٔ ساکنان، مجـازات خـشن ساکنان از طریق هوای سرد صحبت به میان میآید؛ اما این خشونت در نهایت توجیه میشود.
هرچند بعضی، این رمان را در رده داستانهای علمی-تخیلی طبقهبند کردهاند، اما با توجه به فـضای داسـتان بهتر است آن را اثری روانشناختی معرفی کنیم.
دربارهٔ دی جی کامپتون
دی جی کامپتون در ۱۹ آوریل ۱۹۳۰ در لندن به دنیا آمد. او نویسنده داستانهای علمی و تخیلی است و بعضی از آثارش الهامبخش آثار سینمایی شده است. او در سال ۲۰۰۷ جایزهٔ نویسندهٔ ممتاز را از انجمن نویسندگان علمی- تخیلـی و فـانتزی آمریکا دریافت کرد.
خواندن کتاب بدرود سعادت زمین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ علاقهمندان به رمانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب بدرود سعادت زمین
ژاکوب پشت سرش، در خوابگاه ها را بست. احساس ناآرامی می کرد، گویی از انتهای تونلی دراز خارج می شد. می ترسید. همین که عینک دسته دارش را برداشت همه چیز لطیف، پراکنده و تار شد، می خواست سوار اسب خیال شود و به هر کجا که دلش می خواست برود.
همیشه موفق شده بود از آنجا فرار کند، به جایی که حرکت در آن آزاد و رؤیایی مینمود، جایی که اجسام خرد می شدند و درهم فرو می رفتند، جایی که همه چیز در قالب رنگ نمایان می شد. قرمزهایی که حاشیه شان آبی میشد. سبزهایی که با نگاه | او به آنها کوچک تر می شدند؛ کوچکتر و کوچکتر. در هر کجا می توانست باشد. در یک شهربازی قدیمی. در جنگلی زرد و ارغوانی، سرگرم تماشای امواج قهوه ای و قایق های سیاه. او هر کجا می توانست باشد.
اما این بار موفق نبود. چشم هایش او را به رؤیا دعوت می کردند، به چشم اندازی دور و دراز از آبیها، قهوه ای ها و سیاهها که گاه پرتویی از نقره ای در آن ظاهر می شد، اما سایر حواسش او را به واقعیت فرا می خواندند. بی وزنی، هوای مانده ای که نه و نیم هفته تصفیه شده بود، باز تصفیه شده بود و دوباره تصفیه شده بود، زمزمه کودکانه بیست و سه انسان نشسته در سفینه ای که برای هشت نفر طراحی شده بود. احساس یک تله، قوطی شکننده ای که تمام هستی شان در آن خلاصه می شد، وحشتی کسالت بار در دل تنهایی
عینکش را دوباره به چشم زد و لکه های تیره و تار به شکل انسان در آمدند. انسان هایی نشسته. با سالنی به رنگ خاکستری آرامش بخش و دیوار انتهایش که به رنگ سبز کم رنگ بود و ساعت تمیز سفینه که بیست و چهار قسمت داشت. بالای در انبار غذا این جملات با حروف گوتیک درج شده بود:
سپتامبر پنجاه و هفت روز دارد، و همین طور آوریل، ژوئن و نوامبر، و بقیه پنجاه و هشت روز دارند،
بجز فوریه بیچاره،
که پنجاه و سه روز در سال معمولی
و پنجاه و دو روز در سال کبیسه دارد.
حجم
۱۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۷ صفحه
حجم
۱۷۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۲۷ صفحه