کتاب یک نفس تا نگاهت
معرفی کتاب یک نفس تا نگاهت
کتاب یک نفس تا نگاهت نوشتهٔ مریم ولی است که انتشارات کتاب نیستان آن را منتشر کرده است. این کتاب رمانی تاریخی-مذهبی است.
دربارهٔ کتاب یک نفس تا نگاهت
رمان یک نفس تا نگاهت زندگی امام حسن عسکری (ع) را شرح میدهد. همچنین از تلاشی که شیعیان برای اجرای راهنماییهای ایشان کردند صحبت به میان میآید.
قهرمان این رمان جوانی به نام هامون پسر عطا است که در شهر ری ایران زندگی میکند و امین امام حسن عسگری (ع) و همچنین هماهنگکنندهٔ امینان او در شهرهای ایران است. سپس جوان قصه از طریق پدر شرح دلدادگی به امام زمان و نوع مواجههاش با ایشان را یاد میگیرد.
این رمان به شرح زندگی و زیست مخفیانه امام یازدهم در میان حکومت خلیفه وقت میپردازد. قهرمان داستان یعنی هامون با جسارتهایش به شیرینی و جذابیت داستان میافزاید.
خواندن کتاب یک نفس تا نگاهت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ علاقهمندان به رمانهای مذهبی پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب یک نفس تا نگاهت
«آهسته با خود می گویم: «این کلام امام است که بر لبان اسحاق جاری می شود یا مرثیه؟! که این گونه اشک میهمانان و مادر را سرازیر کرده؟»
نعلین میهمانان سامان میدهم و گوش میسپارم به نامه امام که در آن به شرایط حساس و دشوار زمان حال اشاره می کند و گذشتن از آن را به منزله گذرگاهی می داند که عبور از آن بسیار دشوار است
- اسحاق! سپاس خدا را به بهترین سیاسی که سپاس گزاران به پیشگاه اوتا اید و برای همیشه ادا کرده اند، ادا می نمایم در برابر منی که بر تو نهاده به خاطر نعمت هایی که به تو ارزانی داشته است و تو را از هلاکت انکار ولایت خاندان ما نجات داده و راه عبور تو را از گردنه، هموار ساخته؛ که به خدا سوگند راهی بس دشوار در پیش است و آن گردنه ای است غیرقابل عبور، که کارش سخت و مشکل و پیمودنش دشوار و گرفتاری و بلایش بزرگ و عذابش طولانی که ذکرش از آغاز تاکنون در کتابهای آسمانی آمده است.
آن چه شنیدنش مادر و صحابه امام را مرثیه می ماند و اشکشان جاری می سازد، مرا تشویشی می شود که بر جانم سنگینی می کند؛ ملغمه ای از پرسش و شگفتی: «ادای سپاس برای اسحاق از جانب امام؟! این شکوه کدام نعمت است بر اسحاق، که حق شکرش را امام ادا می کند؟ امام از کدامین گردنه سخن می گوید؟ این مشت ندامتی که اسحاق بر زانو میزند، ره آورد گم کردن همان راهی نیست که امام پیمودنش را دشوار و گرفتاری اش را بزرگ میداند؟؟
- هامون! نزدیک مغرب است پسر. تم خاک حیاط دیگر خشک شده است؛ حصیرها را بینداز
با صدای مادر به خود می آیم. از پلکان ایوان پایین می رود. دستش را بر دهان حائل می کند و آرام ادامه می دهد:
- پدرت می گوید فریضه مغرب را به جناب عبدالعظیم، در همین حیاط اقتدا خواهند کرد
چشمانش برق میزند و هیجان از همان نیم لبخندش موج میزند
- حکمة جناب عبدالعظیم در راه اند،
به در حیاط نگاه می کند. حتم دارم که میخواهد سرکی به کوچه بکشد. چند قدمی جلو می رود، دامن در دستان مشت می کند و منصرف میشود و با شتاب به سمت پلکان مطبخ می رود
- هنوز نشسته ای که جان مادر! اذان نزدیک است. پله اول را پایین می رود و سپس بازمی گردد و به تشر می گوید:
- ببینم! رفقای گرمابه و گلستانت، طالب و عماد کجایند که داد تنبلی رفیق شان بستانند؟ به وقت خوردن حلوا و نان شیرمال داغ، خاله سلیمه، خاله سلیمه شان تا دروازه خراسان می رسد؛ اما به وقت کمک به خاله سلیمه... امان از این دار مکافات!
کلامش را می خورد و ذکرگویان به سراغ کار خویش می رود. به پشت در تکیه میدهم به شنیدن ادامه نامه امام. میان نعلین مهمانان؛ در خلوتی که کلمات نامه امام سکوتش را می شکند
- ای اسحاق! عده ای از شما در دوران امام پیشین و در زمان من کارهایی انجام دادید که نزد من ناپسند و نااستوار و بدون توفیق بوده است. یقین بدان که هر کس از این دنیا نابینا بیرون رود، در آخرت نیز نابینا و بلکه گمراه تر است. ای اسحاق مراد، نابینایی ظاهری و کوری چشم نیست؛ بلکه نابینایی باطنی یعنی نابینایی دل های درون سینه است و این است معنی فرمایش خداوند در آیات محکم قرآن از زبان ستمگران و بیدادگران، آنجا که می فرماید: «رب لم حشرتنی أعمی وقد کنت بصیرة، قال کذالک أتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسی»؛ همان طور که نشانه های ما بر تو آمده و تو آنها را به فراموشی سپردی، امروز همان گونه فراموش میشوی «و کذلک الیوم تنسی»؛ چه رمزی در این فراز نهفته است که از زبانم نمی افتد؛ «و کذلک الیوم تنسی» مکرر می گویمش و نفس نفس زنان حصیرها را | بر کف حیاط می گسترانم و شتابان باز می گردم به ایوان؛ پشت در.»
حجم
۱۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
حجم
۱۸۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۲۲ صفحه
نظرات کاربران
😍😍👌