کتاب کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت!
معرفی کتاب کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت!
کتاب کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت! نوشتهٔ شهرام کرمی است. نشر عنوان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این نمایشنامه با الهام از زندگی چند خلبان ایرانی که در جنگ ایران و عراق شرکت داشتند، نوشته شده است.
درباره کتاب کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت!
کتاب کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت! حاوی نمایشنامهای ایرانی نوشتهٔ «شهرام کرمی» است. نمایشنامهنویس در مقدمهٔ این اثر گفته است که این نمایشنامه را با الهام از زندگی خلبانهایی ایرانی که در جنگ ایران و عراق شرکت داشتند، طراحی کرده و نوشته است. این نمایشنامه ۱۰ شخصیت دارد که عبارتند از: ریحانه، مدیر مدرسه، مرضیه، پدر، مادر، پستچی، گروهبان، سرهنگ، باغبان و آقای دلدار. نمایشنامه با یک مونولوگ (تکگویی) از شخصیت ریحانه آغاز میشود. او در این مونولوگ از نامهای که بهدستش رسیده، میگوید. این نامه را یک خلبان با عکسی از خودش در کنار هواپیمایش برای ریحانه فرستاده است. این نمایشنامه به مفهوم جنگ و مقاومت پرداخته است.
خواندن کتاب کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت! را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات نمایشی ایران پیشنهاد میکنیم.
درباره شهرام کرمی
شهرام کرمی اول فروردین ۱۳۵۱ در کرمانشاه به دنیا آمد. او نویسنده، کارگردان، منتقد، مدرس دانشگاه و مدیر هنری است. او فعالیت هنری خود را در زمینهٔ ادبیات، هنر و بهویژه تئاتر از سال ۱۳۶۷ و در دوران دانشآموزی آغاز کرد. در آغاز کار خود را با داستاننویسی شروع کرد و در چند مسابقهٔ ادبی برگزیده شد. داستان «حماسهٔ خونین» او در مسابقهٔ دانشآموزی سراسر کشور برگزیده شد.
علاقهٔ شهرام کرمی به هنر باعث شد وارد گروههای هنری تئاتر و با اساتید هنر تئاتر «محمدرضا زندی» و «نصرتاله سپهر» آشنا شود. او اولین تجربههای خود را در زمینهٔ تئاتر زیر نظر این اساتید آغاز کرد. او در سال ۱۳۷۱ وارد دانشکدهٔ هنر و معماری شد و به تحصیل رشتهٔ تئاتر پرداخت. پس از چند سال تجربهٔ فعالیت هنری بهشکل حرفهای از سال ۱۳۷۲ با بازی در نمایش «خروسک پریشان» به کارگردانی داوود کیانیان در شهر تهران آغاز شد.
نمایشنامهٔ «کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت!» یکی از آثار مکتوب شهرام کرمی است.
بخشهایی از کتاب کاش جای این همه استخوان، لب هایت برمی گشت!
«مدیر مدرسه: خانم شکیب، ببخشین که باید خبر بدی رو به شما ابلاغ کنم. از منطقه نامه اومده که درس دادن شما باید تعلیق بشه. شما جزء بهترین معلمهای این مدرسه بودین. نمیدونم چه مشکلی پیش اومده ولی میشه علت ماجرا رو دنبال کرد.
ریحانه: من عاشق بچهها هستم و نمیتونم ازشون دور باشم.
مدیر مدرسه: شنیدم برادرتون رو اعدام کردن.
ریحانه: شما که گفتین از مشکل من خبر ندارین!
مدیر مدرسه: این موضوع رو همه میدونن.
ریحانه: برادر من یه انقلابی بود.
مدیر مدرسه: به هر حال شما اجازه تدریس توی این مدرسه رو ندارین.
ریحانه: نمیشه کاری کرد؟
مدیر مدرسه: متاسفم!...
ریحانه: من برای چیزی که تو زندگی میخوام یاد گرفتم که بجنگم.»
حجم
۳۸۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۳۸۱٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه