کتاب ماه سن
معرفی کتاب ماه سن
کتاب ماه سن نوشتهٔ اردوان کرباسی است. این کتاب داستان بلندی است که انتشارات متخصصان منتشر کرده است.
درباره کتاب ماه سن
مهران آراد یک معلم است. او روزی وارد پایانهٔ باربری میشود و میگوید به دلایل شخصی مایل نیست دیگر تدریس کند و میخواهد وارد کار انتقال بار شود. او میگوید ماشین خریده است و چندین گواهی برای حملونقل گرفته است و آماده شروع کار است. ما چیزی از زندگی مهران نمیدانیم و مرحلهبهمرحله داستان پیش میرود و با او آشنا میشویم و دربارهٔ زندگیاش میخوانیم. مهران کمکم کار میکند و کمکم یاد میگیرد و پیشرفت میکند و یک رانندهٔ باتجربه میشود و این داستان جذاب با زندگی او همراه است.
کتاب ماه سن روایتی جذاب است که خواننده را با خود همراه میکند.
خواندن کتاب ماه سن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ماه سن
«جوان و دوستانش با تعجب به آقا معلم نگاه میکردند. آقا معلم یکدست کتوشلوار خاکستری کهنه ولی تمیز و اتوکشیده به تن داشت با یک پیراهن یاسیرنگ که روی پیراهن هم جلیقه زرشکیرنگ بافتنیای پوشیده بود به همراه دستکشهای بافتنی خاکستری. یک کیف چرمی رنگورورفته هم در دست داشت و خیلی مؤدب در چهارچوب در ایستاده و از اینکه چرا کسی جواب سلامش را نمیداد متعجب بود.
آقا معلم: ببخشید قربان فکر کنم بد موقع مزاحم شدم، خیلی عذر میخوام، روزتون بهخیر…
و همین که برگشت تا از دفتر خارج شود پسر جوان گفت: جونم داداش… بفرما… و آقا معلم به سمت صدا برگشت.
جوان دوباره پرسید: جونم، دنبال کسی میگردی؟
آقا معلم: نخیر قربان، در واقع بار میخواستم.
جوان: بار؟ چه باری؟
آقا معلم: بار دیگه، بار برای بردن.
جوان: من که نمیفهمم چی میگی بیا بشین ببینم.
آقا معلم: بله چشم، ممنونم، با اجازه شما.
و روی یکی از صندلیهای نزدیک به چراغ نشست.
جوان بدون اینکه از آقا معلم سؤالی بپرسد، یک استکان کمر باریک و یک زیر استکانی را با یک دست از روی میز کناری برداشت و روی میز، جلوی آقایی که روی صندلی روبهرویش نشسته بود گذاشت و با سر به او اشاره کرد. او هم بیدرنگ پا شد و با همان فرم استکان و زیر استکانی را یکدستی گرفت و با دست دیگر کتری را برداشت و آب جوش را در استکان ریخت و چرخاند و سپس با مهارت خاصی آب جوش را از استکان به زیر استکانی انتقال داد و یک دور چرخاند و در نهایت روی موزاییکهای کف مغازه پاشید. گرچه لکههای روی استکان همچنان باقیمانده بودند ولی این عمل، بهمنزله شستن آنها بود.
بعد هم کمی چای از قوری داخل استکان ریخت. آنقدر سیاه بود که وقتی باقی استکان را از آب جوش پر کرد، رنگ چای هنوز هم تیره بود ولی برای آقا معلم که گلویش خشک شده و سرما هم تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود، این چای مانده بدرنگ توی آن استکان نهچندان تمیز، بسیار لذتبخش بود.
جوان چایی را جلوی آقا معلم گذاشت و او هم یک قند برداشت و بعد از تعارف کردن به جوان، چایی را یکنفس نوشید و تشکر کرد و استکان خالی را روی زیر استکانی گذاشت.
جوان که عطش آقا معلم را دید دوباره همان اشاره سر را به مرد روبهرویی کرد و باز همان مراسم از نو اجرا شد و تا آماده شدن چایی دوم برای آقا معلم، جوان پرسید: خب، میفرمودی، چه جور باری میخوای؟ برای چه کاری میخوای؟
آقا معلم که فهمیده بود جوان منظورش را کلاً متوجه نشده تصمیم گرفت داستانش را از اول برایش تعریف کند …
آقا معلم: ببینید قربان …
جوان: جواد!
آقا معلم: جانم؟
جوان: عرض کردم اسمم جوادِ
آقا معلم: آه، بله بله ببخشید آقا جواد، خیلی از زیارتتون خوشبختم. بنده معلم هستم، البته به دلایلی مدتی هست که تدریس نمیکنم، به دلایل شخصی، ولی از آنجا که نیاز به کار و درآمد داشتم و کار دیگهای هم بلد نبودم، بعد از مشورت با دوستان و آشنایان، بالاخره به این نتیجه رسیدم که به کار حملونقل بار مشغول بشم و به همین دلیل البته با سختی زیاد و قرض کردن از عالموآدم و وام و کلی گرفتاری دیگه تونستم یک ماشین نیمهسنگین تهیه کنم و الآن هم که در خدمت شما هستم.»
حجم
۸۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
حجم
۸۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
نظرات کاربران
خیلی صحنه ها و حرفاش برام اونقدر شیرین و گریه آور بود که با تار پود درونیم حسش میکردم که تو زندگی خودم تو روح خودمم اتفاق افتاده بود ، محتویاتش حال درون ماهاست که اتفاق میافته و خیلی چیزها
داستان خیلی از ماهاست در این دنیای پر هیاهوی مدرن و چیزهایی که گم کردیم و عطش و کمبودش عمیقا حس میشه، مثل نوستالژیهامون، مثل آدمهایی که دیگه خیلی کمتر پیدا میشن و کرور کرور و به سرعت داره از
بسیار جذاب. واقعا لذت بردم.
کتاب سرگذشت اقا معلم جوان و با مرام و معرفت و تجربه های راه زندگی نویسنده بسیار عالی احساس و منتقل میکنه جوری که خواننده در ذهن خود صحنه سازی میکنه