کتاب یک فنجان شعر
معرفی کتاب یک فنجان شعر
کتاب یک فنجان شعر مجموعه اشعار حدیث فضلی است که در نشر بید منتشر شده است. سرودههای این مجموعه در قالب شعر سپید است.
درباره کتاب یک فنجان شعر
شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمهٔ روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشدهٔ وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده، عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. کتاب یک فنجان شعر زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از عشق و حقیقت است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب یک فنجان شعر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به شعر معاصر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یک فنجان شعر
«نقطهٔ آغاز
در کالبد جهان
رد دنیای مردیست
که بساط فرمانرواییش
هجی میکند
قطار موهای زنی
در رستاخیز شیدایی!
کولهٔ زخمهایش
زاییده دردها را
در مقیاس زمین
چون ارابهٔ پیری
تلقتلق
میکشد روی خاک نمور
نقطهٔ آغاز
آشیانی دورست...
***
پیله
پیله کن در من،
تا پروانه شوم!
زیبا ترانهای بخوان!
تا دیوانه شوم
در رگِ لحظههایم،
جاری شو...
روی دیوار دلم،
یادگاری شو
صخرهٔ سختِ سینهات را بشکن
بوسهبوسه عشق در من ریشه بزن
در انتهای شبی تاریک،
از جادههای باریک،
آرام در من قدم بزن
درخت ایمان
مرا از چه میترسانی؟
ملول جهانِ مردمآزار
زنم، شاعرم!...
قلم، سلاح منست
شاخههای تنم
تنیده از احساس
جهانی روی پلکهایم
تجلی عرفانست
ستاره از شانهٔ من
سوسو میکند
شباب کوچههای سوگوارت را
مرا از چه میترسانی؟
چشمهایم ساحل!...
پستوی دلم، درخت ایمان
بذر واژههایم
بوی پرواز دارد...
رایگان
جار میزد،
نانِ خشک و
آهن قراضه میخرم
از برای کودکم،
کهنه پیراهن میبرم
پنجره راه نفس را
بسته بود...
پشتِ در مردی با خورشید
بنشسته بود...
چشمهایش مات عبور رهگذر،
موهایش عطر دلاویز بهشت!
عشق، در دستانِ او بود عیان
زیرِ لب، زیبا میخواند اذان!
شانههایم عالمی حسرت گرفت!
کوچه باز هم بویِ حیرت گرفت!
لرزان صدایم،
گفتم:
عشقِ تو خالی میخری؟
رنج و غم!
درد و جدایی میبری؟
سر در گریبان شد،
آرام چرخدستیاش را،
تکان دادم
همه، رایگان...
آشفتهحالی
میبری...»
حجم
۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
حجم
۵۳٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۱ صفحه
نظرات کاربران
خیلی دوسش داشتم❤️