دانلود و خرید کتاب جهانم را بخوان سحر زارع
تصویر جلد کتاب جهانم را بخوان

کتاب جهانم را بخوان

نویسنده:سحر زارع
انتشارات:نشر بید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب جهانم را بخوان

کتاب جهانم را بخوان نوشتهٔ سحر زارع است. نشر بید این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی ۴۰ نامه از این نویسندهٔ معاصر ایرانی برای همهٔ خوانندگان کتاب است.

درباره کتاب جهانم را بخوان

کتاب جهانم را بخوان مجموعه‌ای شامل ۴۰ نامه است که به‌شکل گفت‌وگو درمورد موضوعات مختلف احساسی و اجتماعی منتشر شده‌اند. با خواندن این کتاب دربارهٔ همه چیز از آشفتگی‌های درونی نویسنده تا اوضاع پرتلاطم جهان اطراف او آگاه می‌شویم. گفته‌های نویسندهٔ کتاب حاضر ممکن است ما را به فکر فرو ببرد و کمک کند وقایع را طور دیگر ببینیم و خودِ گمشده‌مان را باز یابیم. لحن نامه‌ها به‌گونه‌ای است که خوانندهٔ کتاب، خود را کاملاً مخاطب نامه‌ها حس می‌کند؛ گویی در تاریخ‌های نامنظم، دست‌نوشته‌هایی از دوستی که هرگز فرصت در آغوش‌گرفتن او نصیبش نشده، به دستش رسیده است.

نویسنده در ابتدای کتاب نوشته است که مخاطب او در این نامه‌ها شخص خاصی نبوده است. او سعی کرده طوری بنویسد که هر کس شروع به خواندن این نامه‌ها کرد، خودش را مخاطب آن‌ها ببیند. اولین یادداشت این مجموعه برخلاف اکثر نامه‌ها خطاب به یک جامعه است نه تنها یک شخص.

خواندن کتاب جهانم را بخوان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات معاصر ایران و قالب نامه‌نگاری پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب جهانم را بخوان

«سرزمینِ دیگرم؛ سلام!

امیدوارم همچنان رویا بافی پیشه‌ات باشد و شورِ زندگی به تلاطم در رگ هایت جاری. اگر جویای احوال منی، به یمن وجود تو بهتر از روزهای پیشم. تنهایی‌ام را در آغوش کشیده‌ام و برای خودم آشیانه‌ای ساخته ام؛ برگه‌هایم دیوارش و قلمم ستونش شده است. از باب سرما اگر نگرانی، آسوده خاطر باش که فنجان چایم را تا قطرهٔ آخر به جان می‌کشم و تا نای نوشتن دارم به تو فکر می‌کنم و برای تو می‌نویسم.

مدتی است به این فکر می‌کنم آنکه صندوقچهٔ اسرارش کردم دور از من چه می‌کند؟ به چه می‌اندیشد؟ آیا شده که از مقایسهٔ آنچه که می‌خواست تا آنچه که زندگی می‌کند نفس در سینه‌اش حبس شود؟ یا نکند با مواجهه با این حقیقت که: «معشوق مرا دوست ندارد» از شدت رنج به خودش می‌لرزد؟

عزیزِ دورِ من! حواست باشد که قلب، فرزند ذهن است؛ ذهن، پریشانی قلب را در می‌یابد و خود هزاران بار بیشتر به سختی و تقلا می‌افتد تا قلب را از متلاشی شدن حفاظت کند ولی قلب، نوجوان سرکشِ بی‌تجربه ایست که هرگز ذهن را نمی‌فهمد؛ نه اندوهش را و نه ناآرامی‌اش را. فرزند، آن را می‌خواهد که دوست دارد و مادر به دنبال آن است که کسی فرزندش را دوست بدارد و هرگز او را نرنجاند.

پس در این راه اگر روزی به سختی افتادی تنها کاری که لازم است انجام دهی این است که به صدای عقلت گوش کنی و همیشه یادت باشد که منطق، احساسیست که سرد و گرم راه چشیده، بارها شکسته و به مراتب آتش گرفته و سوخته و تمام سعیش این است تو را از همهٔ اینها باز دارد.

برو و رویای لاجوردی کسی شو که او هم تو را ببیند، بفهمد، بخواهد و بتواند کنارت بماند و هرگز فراموش نکن دوست داشتنِ صرفِ یک نفر، شرط کافی برای هم مسیر شدن نیست. زندگی پر از نشدن‌ها و نرسیدن‌ها و نخواستن هاست. برو و بیش از این برای خودت آرزوی محال نساز.»

کاربر ۵۴۱۵۱۴۴
۱۴۰۱/۱۰/۱۲

از قشنگترین و صمیمی ترین کتابهایی بود که خوندم؛ خوندن این کتاب رو به همه پیشنهاد میکنم

همیشه مرا به خاطر چیزی که در خلوتِ خود بوده‌ام دوست داشته‌اند نه به خاطرِ کسی که در اجتماع نشان می‌دادم که هستم.
هدیه
اینکه مجادلهٔ من و امثال من با اینها که به اسم عشق، چه پرده دری‌ها که نمی‌کنند و چه دل‌ها که نمی‌شکنند و چه دروغ‌ها که سر هم نمی‌کنند تا کجا به درازا می‌کشد مشخص نیست
هدیه
امید، آن یگانه شانس ما برای بقاست که سرانجام روزی به پشتوانهٔ آن از نو بر می‌خیزیم؛ حتی شده از میان خاکسترها.
آناهیتا
برای تو که روشنیِ چشم منی آرزو می‌کنم موهایت سفید نشود، مگر کنار آنکه دوستش داری و بر صورتت چین و چروک نیوفتد مگر خطِ لبخند از سر زیاد خندیدنت. دعایم برایت این است که دستانت نلرزد مگر به هنگام دریافت جایزه‌هایت آن هم از روی شوق و صدایت هرگز نلرزد مگر به هنگام دلبری برای معشوق. خوشبخت‌ترین باش و شاد ترین.
هدیه
چرا هنوز عشق با این همه قربانی که گرفته است آرزوی خلق است؟
م. فیروزی
آرزویم برایت این است که امروز تا حد توان، خودت را دوست داشته باشی و در چشم خودت یگانه جلوه کنی.
Ana
من به سازشِ با دوران مشغولم. تا حدی نزد مردم سپر انداخته‌ام ولی روحم را تسلیم آنها نکرده‌ام. اندکی باب میل دوستان و آشنایان زندگی میکنم ولی هرگز باورم با آرزوی آنها بُر نخورده است. نه این چنین شجاعم که آزادی در گرویِ رستگی کامل از قید و بند نگاه مردم بینم و نه تا این اندازه بزدل که رستگاریِ دوران، در همراهیِ جماعت بینم. به زندگی کردنِ رویای خود مشغولم؛ تا آنجا که می‌شود پیش چشم مردم و از آنجا که نمی‌شود را روی کاغذ. می‌نویسم و جهان‌های تازه با آدم‌های تازه می‌سازم. دنیایی که گوش دادن به صدای قلب در آن، بدین اندازه دشوار نباشد و لذت تجربهٔ حیات با زندگی در میان مردم در تقابل نباشد
Ana
امروز در باغچه، نهال سیب کاشتم. شاید روزی عطر شکوفه‌هایش در چایت و یا میوه‌های سیبش زیر دندانت، ابروهای گره خورده‌ات را از هم باز و اخم از پیشانی‌ات پاک کند.
م. فیروزی
دردمان افزون نگشت؛ سرانجام صبرمان بود که تمام شد.
هدیه
هر رنجی معنایی دارد همان جایی که هستی معنی رنجت را پیدا کن و آنچه را که تقدیر تا به امروز از دستت نگرفته دو دستی بچسب و به دوست داشتن مشغول باش؛ چه آدمها بفهمند چه نفهمند.
هدیه
همه فریاد می‌زنند که دست از قضاوت کردن یکدیگر برداریم لکن جامعه هنوز هم شوق چشمان آنها که به حق زنده‌اند و نگاه به افق‌های دور دارند را به سخره می‌گیرد و رفتاری را نمی‌پذیرد مگر آنکه حداقل خیل کوچکی از مردم مشغول انجام آن باشند و این از نظر من ارزشی ندارد؛ چرا که این پذیرش یکی از هزاران عرف موجود است و نه احترام به حق مسلم «یک» نفر برای متفاوت زیستن.
هدیه
برو و رویای لاجوردی کسی شو که او هم تو را ببیند، بفهمد، بخواهد و بتواند کنارت بماند و هرگز فراموش نکن دوست داشتنِ صرفِ یک نفر، شرط کافی برای هم مسیر شدن نیست. زندگی پر از نشدن‌ها و نرسیدن‌ها و نخواستن هاست. برو و بیش از این برای خودت آرزوی محال نساز.
هدیه
خاطرت آزرده و دلت چرکین نشود؛ ما آدمهای بدی نیستیم. فقط از دویدن و نرسیدن خسته ایم. از اینکه زورمان به این دنیا نمی‌رسد و از اینکه قدِ دردها از ما بلندتر است، از اینکه محبوب، معشوق دیگریست و اینکه هیبت بغض در کنج گلوی ما نمی‌گنجد و از اینکه دوست، یار غار دشمن شده است خسته‌ایم. دروغ، رستاخیز ماست؛ همان جهان دیگری که حق هر کس برای زندگیست. ما در دروغ آنچه را که هرگز نداشتیم و آنکه هیچ وقت نشدیم را یافتیم. ما کوه درد بودیم و هر چیزی که مرهم زخمهایمان شد را پرستیدیم؛ خواه در ذات خود خوب باشد یا بد. ما آدمهای بدی نیستیم و امیدوارم این هم یکی از دروغ‌هایی نباشد که برای تسلی خاطر خودمان ساخته ایم.
هدیه
ما اینجا به ظاهر، شیفتهٔ صداقتیم ولی درعمق جان، برای شنیدن و ساختن دروغ‌های مورد علاقه مان دست و پا می‌زنیم.
هدیه
عزیزِ دورِ من! حواست باشد که قلب، فرزند ذهن است؛ ذهن، پریشانی قلب را در می‌یابد و خود هزاران بار بیشتر به سختی و تقلا می‌افتد تا قلب را از متلاشی شدن حفاظت کند ولی قلب، نوجوان سرکشِ بی‌تجربه ایست که هرگز ذهن را نمی‌فهمد؛
هدیه
برو و رویای لاجوردی کسی شو که او هم تو را ببیند
م. فیروزی
فی الواقع تلاشمان این است زنده بمانیم
م. فیروزی
و هر آنجا که مرتبط با رنجمان است متروک.
م. فیروزی

حجم

۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

حجم

۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان