جملات زیبای کتاب جهانم را بخوان | طاقچه
تصویر جلد کتاب جهانم را بخوان

بریده‌هایی از کتاب جهانم را بخوان

نویسنده:سحر زارع
انتشارات:نشر بید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۷ رأی
۴٫۷
(۷)
همیشه مرا به خاطر چیزی که در خلوتِ خود بوده‌ام دوست داشته‌اند نه به خاطرِ کسی که در اجتماع نشان می‌دادم که هستم.
هدیه
چرا هنوز عشق با این همه قربانی که گرفته است آرزوی خلق است؟
م. فیروزی
ما آدمهای بدی نیستیم و امیدوارم این هم یکی از دروغ‌هایی نباشد که برای تسلی خاطر خودمان ساخته ایم.
Mehr
برای تو که روشنیِ چشم منی آرزو می‌کنم موهایت سفید نشود، مگر کنار آنکه دوستش داری و بر صورتت چین و چروک نیوفتد مگر خطِ لبخند از سر زیاد خندیدنت. دعایم برایت این است که دستانت نلرزد مگر به هنگام دریافت جایزه‌هایت آن هم از روی شوق و صدایت هرگز نلرزد مگر به هنگام دلبری برای معشوق. خوشبخت‌ترین باش و شاد ترین.
هدیه
اینکه مجادلهٔ من و امثال من با اینها که به اسم عشق، چه پرده دری‌ها که نمی‌کنند و چه دل‌ها که نمی‌شکنند و چه دروغ‌ها که سر هم نمی‌کنند تا کجا به درازا می‌کشد مشخص نیست
هدیه
امید، آن یگانه شانس ما برای بقاست که سرانجام روزی به پشتوانهٔ آن از نو بر می‌خیزیم؛ حتی شده از میان خاکسترها.
آناهیتا
هرگز فراموش نکن دوست داشتنِ صرفِ یک نفر، شرط کافی برای هم مسیر شدن نیست. زندگی پر از نشدن‌ها و نرسیدن‌ها و نخواستن هاست. برو و بیش از این برای خودت آرزوی محال نساز.
Mehr
من به سازشِ با دوران مشغولم. تا حدی نزد مردم سپر انداخته‌ام ولی روحم را تسلیم آنها نکرده‌ام. اندکی باب میل دوستان و آشنایان زندگی میکنم ولی هرگز باورم با آرزوی آنها بُر نخورده است. نه این چنین شجاعم که آزادی در گرویِ رستگی کامل از قید و بند نگاه مردم بینم و نه تا این اندازه بزدل که رستگاریِ دوران، در همراهیِ جماعت بینم. به زندگی کردنِ رویای خود مشغولم؛ تا آنجا که می‌شود پیش چشم مردم و از آنجا که نمی‌شود را روی کاغذ. می‌نویسم و جهان‌های تازه با آدم‌های تازه می‌سازم. دنیایی که گوش دادن به صدای قلب در آن، بدین اندازه دشوار نباشد و لذت تجربهٔ حیات با زندگی در میان مردم در تقابل نباشد
Ana
آرزویم برایت این است که امروز تا حد توان، خودت را دوست داشته باشی و در چشم خودت یگانه جلوه کنی.
Ana
اگر آن جا که هستی هیچکس تو را نمی‌فهمد لااقل تو با خودت سر ناسازگاری بر ندار و هوای دیارهای دیگر به سرت نزند که در همه جای دنیا زندگی سخت و بعضا تلخ و گاه جانکاه است. هر رنجی معنایی دارد همان جایی که هستی معنی رنجت را پیدا کن و آنچه را که تقدیر تا به امروز از دستت نگرفته دو دستی بچسب و به دوست داشتن مشغول باش؛ چه آدمها بفهمند چه نفهمند.
Mehr
برو و رویای لاجوردی کسی شو که او هم تو را ببیند، بفهمد، بخواهد و بتواند کنارت بماند و هرگز فراموش نکن دوست داشتنِ صرفِ یک نفر، شرط کافی برای هم مسیر شدن نیست. زندگی پر از نشدن‌ها و نرسیدن‌ها و نخواستن هاست. برو و بیش از این برای خودت آرزوی محال نساز.
هدیه
همه فریاد می‌زنند که دست از قضاوت کردن یکدیگر برداریم لکن جامعه هنوز هم شوق چشمان آنها که به حق زنده‌اند و نگاه به افق‌های دور دارند را به سخره می‌گیرد و رفتاری را نمی‌پذیرد مگر آنکه حداقل خیل کوچکی از مردم مشغول انجام آن باشند و این از نظر من ارزشی ندارد؛ چرا که این پذیرش یکی از هزاران عرف موجود است و نه احترام به حق مسلم «یک» نفر برای متفاوت زیستن.
هدیه
هر رنجی معنایی دارد همان جایی که هستی معنی رنجت را پیدا کن و آنچه را که تقدیر تا به امروز از دستت نگرفته دو دستی بچسب و به دوست داشتن مشغول باش؛ چه آدمها بفهمند چه نفهمند.
هدیه
دردمان افزون نگشت؛ سرانجام صبرمان بود که تمام شد.
هدیه
حالم با زندگی در سکوت بهتر است. نه اینکه دور خودم دیوار کشیده باشم و ریسمان معاشرت با جهان، دریده باشم، نه؛ اما بیش از اندازه میان خلق بودن و مجادله برای مثل آنها بودن گاه عجیب مرا در تنگنا قرار می‌دهد. انگار که قلب و روحم را می‌آزارد و خفه می‌کند.
Mehr
همرازِ من! بدان که همه چیز پایانی دارد و خزان هر واقعه‌ای در پیش است؛ دیر یا زود ولی ناگزیر.
Sa♍️in
عزیزِ دورِ من! حواست باشد که قلب، فرزند ذهن است؛ ذهن، پریشانی قلب را در می‌یابد و خود هزاران بار بیشتر به سختی و تقلا می‌افتد تا قلب را از متلاشی شدن حفاظت کند ولی قلب، نوجوان سرکشِ بی‌تجربه ایست که هرگز ذهن را نمی‌فهمد؛
هدیه
ما اینجا به ظاهر، شیفتهٔ صداقتیم ولی درعمق جان، برای شنیدن و ساختن دروغ‌های مورد علاقه مان دست و پا می‌زنیم.
هدیه
خاطرت آزرده و دلت چرکین نشود؛ ما آدمهای بدی نیستیم. فقط از دویدن و نرسیدن خسته ایم. از اینکه زورمان به این دنیا نمی‌رسد و از اینکه قدِ دردها از ما بلندتر است، از اینکه محبوب، معشوق دیگریست و اینکه هیبت بغض در کنج گلوی ما نمی‌گنجد و از اینکه دوست، یار غار دشمن شده است خسته‌ایم. دروغ، رستاخیز ماست؛ همان جهان دیگری که حق هر کس برای زندگیست. ما در دروغ آنچه را که هرگز نداشتیم و آنکه هیچ وقت نشدیم را یافتیم. ما کوه درد بودیم و هر چیزی که مرهم زخمهایمان شد را پرستیدیم؛ خواه در ذات خود خوب باشد یا بد. ما آدمهای بدی نیستیم و امیدوارم این هم یکی از دروغ‌هایی نباشد که برای تسلی خاطر خودمان ساخته ایم.
هدیه
چرا هنوز عشق با این همه قربانی که گرفته است آرزوی خلق است؟
Mephisto
امید دادنِ مداوم به دیگری، مثل جان دادن به اوست.
Mehr
آدمها مرا گنگ و مبهم می‌دانند و مرا با خلقت خودشان بیگانه می‌بینند چون حالم با زندگی در سکوت بهتر است. نه اینکه دور خودم دیوار کشیده باشم و ریسمان معاشرت با جهان، دریده باشم، نه؛ اما بیش از اندازه میان خلق بودن و مجادله برای مثل آنها بودن گاه عجیب مرا در تنگنا قرار می‌دهد. انگار که قلب و روحم را می‌آزارد و خفه می‌کند. آدم‌ها مرا دوست دارند گرچه می‌دانم دوست داشتنِ من کارِ آسانی نیست اما گاه احساس می‌کنم در این خاک گم شده‌ام و کسی را ندارم و کدامین اندوه از این جانکاه تر؟ گاه دوستان عزیز من از من می‌رنجند چرا که در برابر داستان سرایی‌های آنها فقط لبخند می‌زنم ولی هرگز درک نمی‌کنند که من کلمه به کلمهٔ حرفهایشان را مزه مزه کرده، میچشم و شادی و غمشان پیش چشمم دررنگ‌های مختلف نقش می‌بندد. حتی بعضاً شده که خیال کوچ به سرم زده و اندیشهٔ اینکه آدم‌ها را رها کنم و بروم اما نمی‌دانم این زنجیر دلتنگی چیست که مرا بدان بسته اند؟ هنوز نرفته، هنوز دور نشده وحشت جهان خالی از آنها روحم را به لرزه می‌اندازد؛ سر جایم قرص می‌نشینم و به این می‌اندیشم که احساس ما گاه مایهٔ بدبختی ماست ولی زندگی همین شادی را در میان غم‌ها جستن و درمان را در دل رنج‌ها یافتن است. اقبال من هم همین جا و آمیخته با شوربختی‌های من است.
مریم بانو
عزیز دور از چشمم! چرخ فلک ستمگر است و مشتاق رنجوریِ ما و زندگی تا دلت بخواهد از ما محبوب می‌گیرد و هرگز سیر نمی‌شود که این بهای زنده بودن است که ما می‌پردازیم و اگر آن جا که هستی هیچکس تو را نمی‌فهمد لااقل تو با خودت سر ناسازگاری بر ندار و هوای دیارهای دیگر به سرت نزند که در همه جای دنیا زندگی سخت و بعضا تلخ و گاه جانکاه است. هر رنجی معنایی دارد همان جایی که هستی معنی رنجت را پیدا کن و آنچه را که تقدیر تا به امروز از دستت نگرفته دو دستی بچسب و به دوست داشتن مشغول باش؛ چه آدمها بفهمند چه نفهمند.
مریم بانو
نامهٔ شمارهٔ شانزده در این میدان مرا یارای مقاومت نمانده است. ایستادگی می‌کنم به یک دلیل و آن اینکه در این زندگی و در این پیکار تن به تن میان تقدیر و بشر، یک نفر هم کمتر ببازد یک نفر است. به این فکر می‌کنم با همهٔ بیگانگی‌ام، اینجا هنوز هم حلقهٔ میانی یک زنجیرم. هنوز آدمهایی هستند که تا بنِ جان با من از یک ریشه‌اند و به گسترهٔ روح مرا دوست می‌دارند. من اگرچه خودم مجروح‌ترین میدان باشم، باز هم نمی‌توانم بارِ از هم گسستن و متلاشی شدن این زنجیره را به دوش بکشم. این گناهی نیست که بر گردن من وزن نداشته باشد. از زندگی دست نمی‌کشم تا این مبارزه را برای آنها که بعد از من می‌مانند از اینکه هست سخت‌تر نکرده باشم.
مریم بانو
من به سازشِ با دوران مشغولم. تا حدی نزد مردم سپر انداخته‌ام ولی روحم را تسلیم آنها نکرده‌ام. اندکی باب میل دوستان و آشنایان زندگی میکنم ولی هرگز باورم با آرزوی آنها بُر نخورده است. نه این چنین شجاعم که آزادی در گرویِ رستگی کامل از قید و بند نگاه مردم بینم و نه تا این اندازه بزدل که رستگاریِ دوران، در همراهیِ جماعت بینم. به زندگی کردنِ رویای خود مشغولم؛ تا آنجا که می‌شود پیش چشم مردم و از آنجا که نمی‌شود را روی کاغذ. می‌نویسم و جهان‌های تازه با آدم‌های تازه می‌سازم. دنیایی که گوش دادن به صدای قلب در آن، بدین اندازه دشوار نباشد و لذت تجربهٔ حیات با زندگی در میان مردم در تقابل نباشد. آنجا که همه یک اندازه انسانند و به یک اندازه حق زیستن دارند.
مریم بانو

حجم

۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

حجم

۵۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۶۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
تومان