کتاب نارین
معرفی کتاب نارین
کتاب نارین نوشتهٔ سیده زهره مقیمی است. نشر گنجور این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر چند داستان کوتاه را از این نویسندهٔ معاصر ایرانی در بر گرفته است.
درباره کتاب نارین
کتاب نارین حاصل ۲ سال نوشتنهای پیدرپی سیده زهره مقیمی است و نتیجهٔ ایدههای ذهن او است. نویسنده معتقد است که کتاب نارین از مجموعه داستانهای زندگی میگوید، از سادهزیستنها میگوید و میگوید که سادهنوشتن، دلیل ندانست نیست؛ چراکه نویسنده برای خلق سادگی باید بتواند بر موضوع تسلط داشته باشد.
عنوان برخی از داستانهای کوتاه مجموعه داستان نارین عبارت است از: «یک سفر، یک زندگی»، «همسایههای کبری خانم»، «زائر دست شکسته»، «یه روز با ستاره» و «مهمونیِ آب دوغ خیار».
خواندن کتاب نارین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب نارین
«از این ارتفاع چقدر همه چی کوچیک دیده میشه. احساس میکنم میتونم با دوتا انگشتم ماشینها رو اونجوری که باید باشن به ردیف بچینم، که تو خیابون ترافیک باز بشه. نگاه کردن به حال و هوای شهر تو این هوای بارونی چه حس خوبی داره.
دستم رو از تراس بیرون بردم؛ خنکی قطرات بارون رو روی دستم حس کردم. بعضیها رو میدیدم که با عجله به این طرف و اون طرف میدون که کمتر خیس بشن. بعضیها هم مثل من انگاری از بارش بارون و هوای خنک اردیبهشت لذت میبردن. بارون لحظه به لحظه شدیدتر میشد و من رو برای رفتن به بیرون از خونه مردد میکرد. مونده بودم که برم یا نه. حالم خیلی خوب بود دلم نمیخواست شرایط هوا موجب بشه بمونم تو خونه؛ برای همین به خودم گفتم:
-اسد پاشو! پاشو برو بیرون تنبلی نکن! حیف این هوا نیست که خودت رو تو خونه حبس کنی!
بلند شدم و به اتاق رفتم. لباس مناسبی پوشیدم و به بیرون رفتم. طبق عادت همیشه قبل از بیرون رفتن همه چی رو با نگاهم چک کردم. ۳۵ سال خدمت کردن تو ارتش از من یک مرد خود ساخته، قوی و منضبط ساخته بود. آدمهای بینظم رو نمیتونستم تحمل کنم؛ برای همین کمتر با کسی معاشرت میکردم.
دکمهٔ آسانسور رو زدم. آسانسور تو طبقهٔ ۱۴ مونده بود. من با صبوری به چراغ چشمک زن آسانسور چشم دوخته بودم و منتظر بودم. بالاخره بعد از چند دقیقه آسانسور به سمت پایین اومد. درش که باز شد، پسر بچهٔ هشت یا نه سالهای رو دیدم که توپش رو بغل کرده بود. با وارد شدنِ من گفت:
-سلام عمو!
من با گرمی جواب سلامش رو دادم. با خودم فکر کردم:
-چرا اسد، چرا اول تو سلام نکردی؟ چون بچه بود نباید بهش احترام میذاشتی.
نگاهش کردم. چه پسر شیرینی بود! توپش رو سفت چسبونده بود به خودش. ازش پرسیدم:
-شما تازه اومدین؟»
حجم
۱۰۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه
حجم
۱۰۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۹۴ صفحه
نظرات کاربران
داستانهای کوتاه و جذابی داره داستان ها ی جوری هستن ک وقتی تموم میشه تا مدتی تو فکرش میمونی تاثیر عجیبی داره
خیلی داستان های قشنگی داشت مخصوصا خود نارین