دانلود و خرید کتاب برزخ سیده زهره مقیمی
تصویر جلد کتاب برزخ

کتاب برزخ

انتشارات:نشر گنجور
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب برزخ

کتاب برزخ نوشتهٔ سیده زهره مقیمی است. این کتاب را نشر گنجور منتشر کرده است.

درباره کتاب برزخ

جهان در سال ۲۰۱۹ با یک پاندمی روبه‌رو شد. بیماری کووید ۱۹ یا کرونا با سرعت در تمام جهان پخش شد و خانواده‌های بسیاری با مرگ مواجه شدند. کرونا مردم را مجبور کرد برای حفظ سلامت خودشان و دیگران از هم فاصله بگیرند و روابط به گفت‌وگوهای پشت تلفن و تماس تبدیل شد.

کتاب برزخ روایت روزهای سیاه دوران کرونا است. روزهایی که آدم‌های برای حفظ جان عزیزانشان از آن‌ها فاصله گرفتند.

داستان در یک بیمارستان آغاز می‌شود وقتی پسری به نام علیرضا به هوش می‌آید و به‌خاطر نمی‌آورد چه اتفاقی برایش افتاده است. پاهایش شکسته و لگنش دررفته است و دست‌هایش را بسته‌اند تا به خودش و دیگران آسیب نرساند. 

خواندن کتاب برزخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب برزخ

«-برو بابا تو بدجور خرابش کردی. گند زدی رفت. دختره به من پا نمی‌ده که.

-خاک تو سرت! عرضهٔ هیچ کاری رو نداری. بگو نمی‌تونم دیگه!

هر سه‌مون زدیم زیر خنده. بعد از یه ربع مادر و دختر کارشون تموم شد و دوباره بعد از کلی تشکر کردن از محوطهٔ سالن ثبت‌نام خارج شدن. دختر از مادرش خواست یه گوشه بشینه تا دختر بره ماشینش رو بیاره نزدیک درب خروجی. من و دوستام حسابی بی‌حوصله و کسل شده بودیم. تنها کارمون این شده بود که با نگاهمون اون مادر و دختر رو بدرقه کنیم. یکی دو ساعتی گذشت و بالاخره نوبت ما شد. متصدی ثبت‌نام با دیدن ما گفت:

-مدارکتون رو به من تحویل بدین لطفاً!

بعد از گرفتن مدارک فرم ثبت‌نام رو به من داد و از من خواست پُرش کنم. در حالی که برگه‌ها رو به من تحویل می‌داد، جای امضا رو به من نشون داد

و از من خواست که اونجاها رو امضا کنم.

بعد از تموم شدن ثبت‌نامم، به مادرم زنگ زدم و خبر دادم که ثبت‌نامم انجام شد. چون ترم اول بودم دانشگاه خودش استاد و ساعت کلاس‌ها رو تعیین می‌کرد. متصدی ثبت‌نام رو به من گفت:

-کلاستون از دو هفته دیگه برقرار می‌شه. مراقب باشید غیبت نداشته باشین. سه‌بار غیبت باعث حذف اون درس می‌شه.

تشکر کردم و رفتیم. توی محوطهٔ سالن دانشگاه ازدحام جمعیت زیادی بود. همه با سر و صدای زیادی مشغول ثبت‌نام بودن. به اطراف نگاه می‌کردیم که پرهام با قیافهٔ مضحکی گفت:

-خوش بحالت علیرضا، عجب دانشگاهی! چقدر توش داف داره!

از حرفش خندم گرفت و گفتم:

-برو گمشو به من چه که چی داره. من فقط می‌خوام این مدرک لعنتی رو بگیرم و هرچه زودتر از کشور خارج بشم. اینجا دیگه جای موندن نیست.

پرهام نگاهی کرد و گفت:

-خاک تو سر بی‌ذوقت. تو از اول هم شعور نداشتی. می‌خوای بری چه غلطی کنی مثلاً؟ هرچی که بخوای اینجا داری دیگه.

-مثلاً چی دارم؟

-چی می‌خواستی که نداری؟ پدرت پولدار نیست که هست، تک پسرِ حال حاضر خونه نیستی که هستی، هرچی اراده می‌کنی برات مهیاست. بچسب به کارت بابا.

یهو یاد زهره افتادم و یادم اومد که قراره شب بریم خونهٔ خاله مینا. کلی تو دلم خوشحال بودم. قرار بود بزرگ‌ترها دور هم جمع بشن و قرار و مدار عروسی رو بذارن. واقعیت این بود که من تا به حال نشده بود سمت دختری برم و اون دختر بهم جواب رد بده. بیشتر اینجوری بود که دخترا دنبالم بودن، ولی من اصلاً کسی رو تحویل نمی‌گرفتم؛ ولی قضیهٔ زهره انگاری یه جوری برام فرق داشت. با اینکه سن و سال کمی که داشت، ولی خوب بلد بود چه جوری دلبری کنه. اصلاً بهم محل نمی‌داد. یه وقت‌هایی می‌دیدم که یواشکی و زیرچشمی نگاهم می‌کنه، ولی همین که من نگاهش می‌کردم، نگاهش رو از من می‌دزدید.»

فاطمه یسنا
۱۴۰۱/۱۲/۱۲

عالی بود 👍🖤

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۵۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۸,۰۰۰
تومان