
کتاب کهکشانی زیر پیراهن
معرفی کتاب کهکشانی زیر پیراهن
کتاب کهکشانی زیر پیراهن نوشتهٔ پریسا کرمان ساروی است. انتشارات آرنا این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر یک داستان بلند ایرانی را در بر گرفته است.
درباره کتاب کهکشانی زیر پیراهن
داستان بلند کهکشانی زیر پیراهن که در ۲ بخش نوشته شده است، از یک نیمهشب است که در آن آب میکوبد به طاق سنگ توالت آغاز میشود. در چنین مکان و زمانی است که «عمار» از توالت میآید بیرون. راوی میگوید که با نسیم نیمهشب هم این همه عرق و گرما را نمیشود تحمل کرد. عمار از بالکن سرک میکشد توی کوچه و میبیند که اتومبیلی پیچ کوچه را رد کرده است. گربهای میپرد روی دیوار کوتاه همسایه و دیگر هیچ نیست جز شب. سپس یک اتفاق میافتد: منا جیغ میکشد؛ جیغی بلند. برای سردرآوردن از این قصه باید کتاب کهکشانی زیر پیراهن نوشتهٔ پریسا کرمان ساروی را خواند.
خواندن کتاب کهکشانی زیر پیراهن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب کهکشانی زیر پیراهن
«سبدهای پلاستیکی و جعبههای چوبی میوه، روی هم تلنبار شده بودند، چند روز بود که مدام این سبدها و جعبهها را میشمرد، چند روز بود که هیچ نخورده بود حتی یک قطره آب، گرسنگی همان روز اول تمام زورش را نشان داد و رفت و حالا این تشنگی ست که دست بردار نیست. لج کرده بود لب به هیچ چیز نمیزد، نه دلیل اینجا بودنش را میدانست نه دلیل لج کردنش را. مردی در را باز کرد، فقط مردمک سیاه چشمهایش مشخص بود؛ لگدی به جعبه سر راهش زد، لگدی هم به پای سیما.
-پاشو!
و با یقه بلوز از روی زمین بلندش کرد، دستمالی به چشمهایش بست. شش یا هفت روز، درست نمیدانست چند روز؟ نه پنجرهای نه نشانهای از روز یا شب، تنها شش بار برایش غذا آورده بودند، شش بار دری رو به تاریکی باز و بسته شده بود و او در فاصلهٔ این بارها، تمام زندگیاش را دوره کرده بود؛ آنقدر خوب که یادش میآمد نخستین روز بهار پارسال ساعت یازده و بیست دقیقه صبح بیدار شده بود و چیزهای زیادی که تا آن زمان برایش مفهومینداشت؛ مانند آجرهای کهنهٔ گوشهٔ حیاط که حتی عزیزجان هم نمیدانست از کی آنجا بودند یا سوراخ جوراب علی که هیچ وقت به ذهنش نیامد کوکی بِهِشان بزند.
مرد مشتی به پشتش زد که به جلو هلش داد، نفهمید چقدر طول کشید، اولش مدام نوری میرفت و میآمد تا اینکه دیگر همه چیز سیاه شد و چشم و دهان بسته از صندوق خودرویی بیرونش کشیدند و روی زمینی گل آلود پرتابش کردند.
او مانده بود و گل و لای زمینی که نمیدید کجاست و سکوتی ترسآور. چیزی با چند پای ریز چندشناک از روی بینیاش رد شد جیغی خفه کشید و از جا پرید و چند بار سر و صورتش را شدید و بیهدف به این سوی و آن سوی تاریکی کوباند؛ تصمیم گرفت صد قدم به جلو بردارد و گوش کند اگر راهی نیافت برگردد و از نو و جهتی دیگر. هنوز قدم برنداشته صدای عبور اتومبیل و جاده به گوش چپش خورد و دوباره سکوت، سمت صدا رفت اتومبیل دیگری و دوباره سکوت؛ جاده یا کوره راهی کم رفت و آمد بود؛ ادامه داد، خودش را کنار جادهای یافت؛ نرمیباران چهره و چشم بندش را نوازش داد و سفتی آسفالت پاهای در گل ماندهاش را شاد کرد. با نخستین صدای چرخها پرید وسط جادهای که نمیدید و به سمت اتومبیلی که فقط میشنید»
حجم
۵۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۵۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
نظرات کاربران
عالیه کتاب خوبه
این کتاب تشبیهات زیبایی داره بنظرم نویسندش شاعری بوده که برای اولین بار هست که نثر می نویسه در واقع جز شخصیت ارمغان بقیه کاراکترها هیچ شخصیت پردازی نشدند و این افسار گسیختگی متن هم به فرم تبدیل نمیشه و
۳۳* من اصلن با این کتاب ارتباط نگرفتم و متوجه موضوع داستان نشدم. فصل اول انقدر از ضمیر سوم شخص مفرد استفاده شده که خواننده گیج میشه راجع به چه کسی داره صحبت میشه. خوندشو پیشنهاد نمیکنم.
خواندنش فقط باعث اتلاف وقت میشه
اصلا توصیه نمیکنم تموم وقتتون هدر میره سر و ته کتاب معلوم نیس چی به چیه بنظرم نویسندگی کار هرکسی میست و بهتره نکنه این نویسنده
خسته کننده
بی سروته نمی دونم چطور چنین کتابی چاپ شده؟!؟!
خوب
خیلیییی گیج کننده بود 😒😒
بنظر من در این داستان بعضی جاها انسان سر درگم میشه که الان چیشد من خودم همش درگیر این بودم که الان کدوم شخصیت داستان مثلا داره صحبت میکنه و اینکه من انتظار داشتم که پایانی داشته باشه و به