کتاب عشق در سال های فقر
معرفی کتاب عشق در سال های فقر
کتاب عشق در سالهای فقر نوشته نوروز علی یلمه است. این کتاب را انتشارات پایتخت منتشر کرده است.
درباره عشق در سالهای فقر
فحشا پیامد «فقر» است. شکی نیست که برای مبارزه با فحشا در جامعه، باید به فکر علت اصلی بود و فقر را در جامعه ریشهکن کرد و اما برای زدن ریشه فقر، تنها راهحل تقویت «امید به آینده» است. قطعاً چیزی بهاندازه عشق در دل جوان امروز نمیتواند برای رسیدن به یک زندگی سالم انگیزه و امید ایجاد کند. در داستان «عشق در سالهای فقر» فقط عشق است که انگیزه لازم و کافی را بهمنظور مبارزه با فقر در دل قهرمانان داستان یعنی «صحرا» و ساسان ایجاد میکند، تا آنها سوار بر قایقی از جنس عشق پس از پشت سر گذاشتن دریای طوفانزده فقر، با امواج سهمگین حوادث تلخ و گزندهاش خود را بر ساحل من یک زندگی آرام و شرافتمندانه برسانند.
خواندن کتاب عشق در سالهای فقر را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
علاقهمندان به داستانها و رمانهای ایرانی میتوانند این کتاب را مطالعه کنند.
بخشی از کتاب عشق در سالهای فقر
«جنینی که حالا مدتها بود روح در آن دمیده شده بود نوازشهای دستهای پر از عشق مادر را گه گاهی حس میکرد. مادر تنها داراییاش را سخاوتمندانه به آن روح تازه دمیده شده، میبخشید و برای این که سالم پا به این دنیا بگذارد، برایش دعای خیر میخواند و برای ترک خانه امنش لحظهشماری میکرد. «خاتون» قطعاً آن روزها برای نوزاد آیندهاش در فکر تهیه اسباببازی بود و میخواست برای نورسیده روزهای پیش رویش اسباببازیهای جورواجور بخرد اما پول نداشت. او تمام تلاشش را کرده بود تا امنیت و آسایش فرزندش را در دنیای جدیدش فراهم کند ولی از آینده نهچندان دورش مأیوس به نظر میرسید و شرمسار بود و آن بچه شرم درون مادر را حس میکرد. گویا تقدیر بر این بود که او با فقر همزاد باشد او سرانجام مجبور بود پا به دنیای بزرگتری بگذارد که دیگر امنیتی در آن نبود و برای مراقبت و رشدش مادر کافی نبود. او پدر میخواست ولی خدا پدرش را از او گرفته بود. سرانجام انتظار به پایان رسید و آن پسر به دنیا آمد. خاتون نامش را «ساسان» گذاشت. او هرچقدر بزرگتر میشد از معصومیت کودکانهاش فاصله میگرفت. برای زندگی در این دنیای بزرگ باید از خودش، خود دیگری میساخت. به یاد میآورد وقتی خاتون نوازشش میکرد با خنده معصومانهای میگفت: «مامان جونم چهارتا دوستت دارم.» هرچقدر زمان میگذشت بین او و معصومیت ازدسترفتهاش فاصله بیشتری ایجاد میشد. ساسان آرزو میکرد که ایکاش برای همیشه بچه بود و دنیایش بهاندازه همان دوستداشتنهای کودکانه باقی میماند اما زمان با سرعت غیر قابلتصوری میگذشت. حالا سالهای سال گذشته بود. آن شب هم ساسان مثل اسب شلاق خوردهای خسته و بیرمق به خانه برگشت و خاتون دوباره موضوع خواستگاری را پیش کشید.»
حجم
۹۹۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۵ صفحه
حجم
۹۹۵٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۵ صفحه