کتاب یادمان های مه آلود
معرفی کتاب یادمان های مه آلود
کتاب یادمان های مه آلود نوشتهٔ اسماعیل ابراهیمی است و انتشارات آرنا آن را منتشر کرده است. این گزارشها آینهای است از درون بیقرار نسلی که با بیشمار مسئله، زاد و بالید، بزرگ شد، میانسال شد، پیر شد و در روزگار ناپایندگیهای ناپایدار و مراحل گذار، سختیهای بیشمار دید و رنجهای بسیار کشید و ماجراها آفرید.
درباره کتاب یادمان های مه آلود
کتاب یادمان های مه آلود، دربردارندهٔ پارههایی دیگر از دغدغههای نویسنده است که در ادامهٔ مطالب کتاب حکایت و شکایت، به دست خواننده میرسد؛ دغدغههایی که چندین نسل جوینده و پرسنده و عاشق را در این سرزمین گرفتار و درگیر خود ساختهاند. هر یک پارهزخمهایی ژرف نیز برجای نهادهاند و همچنان از آنها خون میچکد.
اما دریغ که آن همه حس و شور و حال، در هالهای از ابر و مه، پوشیده مانده و بیمصرف افتاده و یا به مقاصد نامبارک، خرج گردیده و تلخی بیشمار بر جای نهاده.
شایسته است از خود بپرسیم، اینک از پس سالیانی چند، تماشای آن همه شور و دلبستگی، در بستری از ابهام و تردید، چه درسهایی برای ما دارد؟ و اصلا از پشت مه، چه میتوان دید؟ یک وقت این مه، بیتجربگی و خامی نوجوانی و جوانی است و یک وقت گذر عمر، فرسودگی یاد و خاطره... چونان نوشتهای رنگورورفته به دست زمان، تا چه خواند نگاه تیزبین و ظریف از آن.
این کتاب را، در واقع میتوان دومین جلد از یک مجموعهٔ ۵جلدی دانست که همگی به صورت یک پیوستار، نوع نگرش و آغاز و رشد و تکوین و پیوستگی جهان بینی نویسنده را آشکار میسازند.
جلدهای دیگر عبارتاند از: حکایت و شکایت که منتشر شده است و باد همه جا به یک صدا سخن می گوید، درآمدی بر فلسفه نوزاد، واپسین اوستا که در آیندهٔ نزدیک به دنبال هم نشر مییابند.
خواندن کتاب یادمان های مه آلود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ دلنوشته و خاطره پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یادمان های مه آلود
«آنی، آری آنی، در من احساسی پدید آمد و از ژرفای آن، این ندا در جان من طنین افکند: ای انسان ها، ای فرزندان خدا، آیا حق پدری را چنین ادا باید کرد؟ آیا بیحرمتی به پدر، تا این میزان بس نیست؟ آیا چنگ و دندان تان که تا این اندازه، به خون برادرانتان آغشته است، فریاد شرمساری را نیز تا اوج آسمان نکشانده؟ آیا پلیدی، زشتی، از دستان شما به ستوه نیامده؟ آیا در زندان بسیار غمانگیز تان، کبوتر دوستی، آشنایی و برادری نفسرده است؟ بس کنید دیگر! آیا در آن دوردستها و هم در این نزدیکی، ناله برادرها و خواهرهای تان را نمیشنوید که آماج گلولههای سُربی و بی عاطفه شمایند؟!
برادران من، فرزندان پدرم - خدا- چرا دستان خود را تا مرفق، دژخیمانه، در خون من فرو میبرید؟ چرا بر سر پیکر چاک چاک من، خندههای مستانه و دیوانه وار خود را خاموش نمیسازید؟ آیا از پیروزی خود شادمانید؟ پیروزی بر که؟ آیا میدانید که من برادرتان هستم؛ آیا میدانید که بر بالای پیکر عزیزتان به رقص و پایکوبی، پرداختهاید؟ در حالیکه غرق در رویاهای اهریمنی هستید! آیا میدانید که نفرتهای کور و یخین خود را در سربها، نشاندید و جانم را نشانه رفتید؟ قلب پدر را شکستید و او را به خرمن اندوه، فکندید!
آیا هیچ میدانید مرواریدهای سرشک پدر، بهصورتی عذاب آور و انتقام گیر، به سویتان باریدن گرفته است؟! آیا هنگامه آن نیست، دست از کرده خود بشویید و فریاد ندامت در درگاه پدر، بلند سازید و عفو طلبید؟ آیا گاه آن نیامده تا روح جرم گرفته و پلید خود را با باران رحمت پدر بشویید؛ پاک شوید؟ آن گاه جنازههای برادرانتان را که به دست خود کشته اید! با احترام و شکوه، به خاک سپارید و هر کدامتان، دسته گلی نیلوفری بر روی گورهاشان نهاده و از ژرفای جان بنالید که:
ای پدر! ما از کرده خود پشیمانیم؛ ما را ببخش؛ ما دیگر فرزندان خوبی برای تو خواهیم بود. ما کاخ دوستی و یگانگی را، بر مزار این عزیزانمان خواهیم ساخت و همواره به یاد آنها خواهیم بود و از تو ارتقاء درجاتشان را خواهیم خواست.
ای برادران من! ای فرزندان پدرم- خدا- از هر رنگی که هستید، از هر نژادی که برخاستهاید، و در هر جایی که مسکن گزیدهاید، بیایید به خاطر آن برادرانمان که با تمامیّت هستی خود، از آرمان ها و کیان خود، دفاع کردهاند و پاسدار نوامیس و فرهنگ ملّتهای خود بوده اند و در این راه، به دست برادران سرکش و متجاوز خود، عاشقانه به مسلخ دژخیمان رفتهاند، به آرمان ها و کیان ملّتها، از هر طایفه ای که باشند، احترام بگذارید؛ جنگ و خونریزی را پایان دهید و سُنبل آزادی و صلح را بارور سازید و به یاری هر یک از آن برادران و فرزندان پدر خود، در گلستان دلهایتان، لاله ای بکارید و دستان پر مهر و عاطفه خود را بر سر و روی فرزندان و بازماندگان افسرده و پریشان حال آنان، بنهید از قلب هایتان، فوران عشق و حق شناسی را به سویشان جاری سازید.
ای برادران من! فرزندان پدرم- خدا - چرا روح مرا آزرده میسازید؟ چرا جسم مرا متلاشی میکنید؟! چرا جان مجروح مرا، در شورآب نفرتتان میشکنجید؟ مگر من برادرتان نیستم؟! به چه کردهای مستحق این مجازاتم؟ چه ناشایستی از من به ظهور آمده است؟!
برادران من! هیچ میدانید من در همه جا هستم؟! هر جایی که شما خشم و کینه خود را پرتاب میکنید؛ هر جایی که تودههای مرگ را با گلولههای خود رها میسازید؛ هیچ میدانید در هر حال و در همه جا، جان مرا آماج خود ساختهاید؟! هیچ میدانید جسم مرا خراشیده اید و بر تارهای وجودم، زخمههای مرگ و نیستی را، نواخته اید؟! هیچ میدانید هر جا پیکری افتاده هست، آن پیکر من است و هرجا جوی خون، روان بوده از رگهای پاره پاره من، جاری شده است؟
برادران من! فرزندان پدرم - خدا- چه میشد اگر همگی دست در دست هم مینهادید و با شاخه گلی از یاس و نسترن، به دیدار من میآمدید؛ مگر عیادت برادر از برادر رنجور و مجروح، مرسوم نیست؟»
حجم
۲۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه
حجم
۲۱۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۰ صفحه