دانلود و خرید کتاب از چاله تا سیاه چاله فریبا سماواتی همدانی
تصویر جلد کتاب از چاله تا سیاه چاله

کتاب از چاله تا سیاه چاله

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب از چاله تا سیاه چاله

کتاب از چاله تا سیاه چاله مجموعه داستان جذابی نوشتهٔ فریبا سماواتی همدانی است. این کتاب را انتشارات نگار تابان منتشر کرده است.

درباره کتاب از چاله تا سیاه چاله

این کتاب مجموعه سه داستان است. داستان اول با نام از چاله تا سیاه‌چالهٔ یک خورشید گمشده داستان یک خانواده است. مادر و پدری که همراه ۴ فرزندشان و مادر و خواهر مرد در یک خانه زندگی می‌کنند. داستان از حیاط خانه و رسم‌ورسوم آدم‌ها شروع می‌شود و با این خانواده کم‌کم پیش می‌رود. راوی یکی از دختران خانواده است.

داستان دوم با نام سکوتی از جنس هیچ داستان دختری است که تصادفی متوجه می‌شود مادر و خاله‌اش با هم دعوا می‌کنند. خاله مادر را متهم می‌کند که با همسرش در ارتباط بوده و فریاد می‌زند. دختر به‌هم‌ریخته است. نمی‌داند باید حرف چه کسی را باور کند چون هرکدام روایت متفاوتی دارند.

داستان سوم با نام سماور زغالی داستان میرزا خان و همسرش است که در یک عمارت قدیمی زندگی می‌کردند. راوی داستان بعد از مدت‌ها پشت در آن خانه آمده و خواننده را با خود به دورانی می‌برد که خان‌های روستا در حیاطشان خشخاش می‌کاشتند.

خواندن کتاب از چاله تا سیاه چاله را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب از چاله تا سیاه چاله

«شب ششم، شبی بود که آل به سراغ زائو می‌آمد که دل و جگرش را بدزدد؛ دو منقل آتیش می‌توانست از پسش بر بیاید، چون آل از آتیش می‌ترسید هم یک کاسه آب بالای سر زائو می‌گذاشتن ولی با همه محکم‌کاری‌ها باز صدای جیغ زائو از خواب پریده که یک دست پشمالو بزرگ و بلند را دیده است که از پنجره به طرف شکمش می‌آید و اهل خانه با بسم‌الله بسم‌الله آل را از خانه‌اش دور می‌کردند. صبح فردای آن روز هم خلعتی می‌گرفتن و با یک ایل با زائو به حمام می‌رفتند. در حمام هم با میوه پوست‌کنده، شربت و کاچی از میهمان‌ها پذیرایی می‌کردن و تا عصر آن روز مراسم چهلم زایمان هم داشتند و با کاسه‌ای که به آن چهل‌کلید می‌گفتن داخل آن آب مسلمان بر سر زائو می‌ریختن...

مادرم –بتول- زنی با موهایی سیاه و مجعد بود که چادر به کمر می‌بست و همیشه جوراب‌هایش خاکی بود. طلاهای زردرنگ روی دست‌های تیره‌رنگش شکل عجیبی داشت. به جرئت می‌شد آمار رفت‌وآمد و زندگی شخصی همسایه‌ها را از او پرسید. پدرم، بر خلاف مادرم دوست نداشت خیلی مراوده با همسایه‌ها داشته باشد و طبعا دوست نداشت کسی هم از زندگی‌اش خبر داشته باشد. اما این چیزی نبود که دلخواه مادرم باشد. خواهرم عایشه در فامیل به خبرچینی معروف بود. قد کوتاهی داشت و دختر جذابی نبود و عادت داشت که وقتی میهمانی در فامیل برگزار می‌شد و دست بر قضا او دعوت نمی‌شد تا میهمانی را بر همه زهر نمی‌کرد دست برنمی‌داشت. البته اعتمادبه‌نفس بالایی داشت. وقتی آرایش می‌کرد و لباس شیک به تن می‌کرد، طوری قدم برمی‌داشت که انگار زنی به زیبایی و خوش‌اندامی او وجود ندارد و همیشه در جمع، خصوصا بعدها مقابل شوهر من از خودش زیاد تعریف می‌کرد. 

حمید، سعید، من و عایشه زندگی ساده‌ای داشتیم. البته عمه ملیحه و آباجی یعنی مادر پدرم هم با ما زندگی می‌کردند. آن شب که هوا طوفانی بود و برف شدیدی می‌بارید، پدرم به سختی خودش را به خانه رساند. کت کرم‌رنگش با خط‌های سرمه‌ای و نارنجی که همه‌اش را برف پوشانده بود را از تنش بیرون آورد. شروع به قدم زدن در خانه کرد. این یعنی از چیزی ناراحت بود. سیگاری آتش زد. اما از شدت فکر متوجه نبود که نیمی از سیگارش خاکستر شده. مادرم از ناراحتی پدرم کنجکاو شنیدن علتش بود. پدرم بیکار شده بود. هتل آتش گرفته بود. مادرم با چهره‌ای وحشت‌زده و پر از ترس سعی داشت به پدرم دلداری بدهد. از طرفی امکان داشت هر لحظه سقف خانه روی سرمان خراب شود. برف می‌بارید و سقف خانه نم داده بود و چکه می‌کرد. چند روزی از ماجرای بیکاری پدرم گذشت.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۹۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان