کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است
معرفی کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است
کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است نوشتهٔ زینب مهاجری است. انتشارات نیکادل این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان کوتاه، مصور و شاعرانهمانند دربارهٔ پیرمردی است که دربارهٔ دختر مسافری میداند. این داستان برای نوجوانها نوشته شده است.
درباره کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است
کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است، مواجههٔ پیرمرد و دخترکی را روایت میکند؛ روایتی که نمیتوان آن را واقعگرایانه یا رئالیستی در نظر گرفت زیرا مایههای شاعرانه دارد. در این کتاب جملاتی همانند «من از چشمهٔ غم نوشیده بودم.» وجود دارند که فضایی متفاوت با نثر معمول داستانی را پدید آوردهاند.
زینب مهاجری، در نگارش این کتاب، از آرایههای ادبی مختلفی استفاده کرده است.
تصاویر سیاه و سفید سادهای در این کتاب و لابهلای خطوط داستان قرار گرفتهاند که به مخاطب در دریافت حالوهوا و اتمسفر این اثر داستانی کوتاه کمک میکنند.
ویراستاری کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است را سیدمجتبی پیموده انجام داده است.
خواندن کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه معاصر ایران و بهویژه به نوجوانها پیشنهاد میکنیم.
درباره زینب مهاجری
زینب مهاجری در سال ۱۳۶۶ در محلات به دنیا آمد. وی داستاننویسی است که در حوزهٔ معارف دینی، اجتماعی و ادبیات نوجوان آثاری نوشته؛ او همچنین مدیرمسئول انتشارات نیکادل است. بعضی از کتابهای این نویسندهٔ ایرانی عبارتاند از:
در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است، نامههای امام صادق علیه|السلام به شیعیان، ساکنان ایران 1414، همراه با فاطمه، نبرد قبیلهها، گلشن ابرار بانوان.
بخشهایی از کتاب در شرق کوهی ست که ریشه همه دلتنگی های جهان است
«روشنایی فانوس از میان پنجرهها حس گرمای دلپذیری را میرساند. در کلبه را که گشودند صدای لولاهای روغننخورده بلند شد. پیرمرد از دخترک خواست روی صندلی چوبی کنار شومینه بنشیند. خودش هم خم شد تا شعلهٔ آتش را بیشتر کند و روی چهارپایهای کنار شومینه نشست.
شعلههای سرخ و زرد و نارنجی آتش در انعکاس چشمهای شفاف و درشت دخترک میرقصید. انگشتانش را در هم فرو برد. سرش را کمی به جلو خم کرد و خیره به صورت پیرمرد گفت: «خب بگویید... بگویید این کوه بلند، این ابرها از جان ما چه میخواهند؟»
پیرمرد باز هم بغضش را فروخورد. نگاهش را از نگاه دختر گرفت و به شعلههای آتش چشم دوخت. «ابرها بیتقصیرند. کوه بیتقصیر است. همهچیز زیر سر آدمیست.»
***
«پیرمرد نگاهش را از آتش گرفت. به صورت جدی و متعجب دخترک نگاه کرد و آرام گفت: «...اما مسئله این است که در انعکاسهایی که کوه دریافت میکند صدای غم و ناله و فریاد بشر، بیشتر از صدای خنده و شادی و موسیقی و نغمههای دل انگیز است. درنتیجه، غم غالب میشود و ابرها و باران و رود، دلتنگی را از سوی کوه به سرزمینها می برند.»»
حجم
۳۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶ صفحه
حجم
۳۰۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۶ صفحه
نظرات کاربران
خوب بود
سلام ! راه رهایی از عمر به هدر رفته ! از غم درون چشمان ! کتاب جالب و تجربهی شیرینی برای دوری از این حال و هوا و البته سفر به دنیایی مثل همینجا و رسیدن به انتهای راه و جاده ای
کلا درباره آزادی بود خیلی خوب بود و بعد از تمام شدن لبخند امید در من شکوفه زد
شادی آزادی می آورد و آزادی شادی! . . . زیبا و تامل برانگیز!
کتاب کوتاه ولی قشنگ بود و داستانش با داستان زندگی ما انسان ها هیچ فرقی نداشت ، به نظر من عین واقعیت بود ممنون از نویسنده محترمش
قشنگ بود
ژانر کتاب، داستان کودک و نوجوان معرفی شده ولی به شخصه هیچوقت حاضر نیستم همچین کتابی رو برای بچه ای بخونم. به شدت غم انگیز و به شدت مفهومی. اگه این کتاب رو برای یه بچه بخونید حالاحالاها تو فکر
خوبه بخوانید
پیام و مفهوم داستان فوق العاده خوب بود مخصوصا اینکه شرایط حال حاضر و زندگی هامون دقیقا مثل این داستان و مردمش شده💔 دو ستاره ندادم چون نویسنده عزیز میتونستن از ساختار جملات و توصیفات بهتر و دلنشین تری استفاده کنند. در
این کتاب عالی بود