کتاب گشایش در شکست
معرفی کتاب گشایش در شکست
کتاب گشایش در شکست نوشتهٔ الیزابت لسر با ترجمهٔ امیرحسین میرزائیان در نشر آسمان نیلگون چاپ شده است. هر داستان این کتاب، داستان خود شماست که از زبان دیگری نقل شده است؛ بنابراین با خواندن آن خود را اندکی بهتر خواهید شناخت و قبل از هر داستان، شعر یا گفتار قصاری هست که باید بهمثابه علائم رانندگی در جاده به آنها دقت کنید.
درباره کتاب گشایش در شکست
این کتاب به افرادی تقدیم شده است که در جستوجوی روان درخشان پای به جنگل تاریک خودآزمایی میگذارند تا آنچه را که بهراستی هرگز از میان نرفته دوباره به دست آورند. من در سفر خود از کمکهای بسیاری بهره گرفتهام و اکنون میخواهم این کتاب جبرانی باشد بر آن کمکها و رهنمودهای دوستانی که راهم را روشنی بخشیدند و شما ای خوانندهٔ عزیز، چه در حال طی روزهای روزمرگیتان باشید و چه در میانهٔ آشوبی سخت، باید بدانید که نه حالا و نه در هیچ مرحله از سفر زندگیتان تنها نیستید.
جوزف کمپبل، اسطورهشناس بزرگ قرن نوزدهم، چنین نوشته است: «ما حتی در راه خطر کردن و ماجراجویی نیز تنها نیستیم، زیرا که قهرمانان تمام اعصار پیش از ما این راه را پیمودهاند. معمای هزارتوی لابیرینث گشوده شده است. ما تنها باید به دنبال ریسمان مسیر قهرمان برویم و در آنجایی که در انتظار خوف و هراسی بودیم، خدا را خواهیم یافت و در آنجا که در فکر کشتن دیگری بودیم، باید خود را به زیر تیغ نهیم. هنگامی که فکر کردهایم میبایست به سیاحت جهان بپردازیم، به هستهٔ درون وجود خویش بازمیگردیم و هنگامی که فکر میکنیم تنهاییم، تمامی جهان در کنار ما و با ماست.»
کتاب گشایش در شکست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به کتابهای رشد و توسعهٔ فردی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب گشایش در شکست
خود من در طول زمان تصمیمگیری برای وضعیت ازدواجم دچار چنان تردیدهایی بودم که تواناییام در انتخاب هر مسیر و حرکت در آن از من سلب شده بود. من بارها و بارها دلایل و منطقهایی را به ماندن یا ترک همسرم برمیشمردم، درست مانند اینیشتین که در معادلهای که جور در نمیآمد گرفتار شده بود. چیزی در دلم به من میگفت که نمیتوانم با این حساب و کتابهای کهنه از بلاتکلیفی و سردرگمی خود نجات پیدا کنم، اما از طرفی منظر دیگری برای دیدن مسئله نمیشناختم. انگار که در اعماق آبهای تیره و در تاریکی به دور خود شنا میکردم. بالای سر من و بر فراز آنهمه آبهای تیرهٔ اقیانوس وحشت، شعاعی از نور به راهی جدید و تابناک اشاره میکرد، اما من بیش از آن مضطرب بودم که آن نور را ببینم. من در گرداب این پرسشهای پیچیده گرفتار شده بودم: اگر از همسرم جدا شوم زندگی فرزندانم را تباه میکنم؟ آیا زندگی با پدر و مادر ناراضی و محیط بد خانوادگی برایشان بدتر نیست؟ آیا من خیالبافی میکردم و در فکر خوشبختیای بودم که در زندگی واقعی هرگز یافت نمیشود؟ یا بنا بر این است که شور زندگی و شعف آن را تجربه کنیم، حتی اگر به بهای شکستن قوانین آن تمام شود؟ این پرسشها درونم گاه فروکش میکردند و گاه لبریز میشدند؛ مشاجرهای بیپایان با خودم داشتم که پاسخ نهایی نداشت و به مسابقهٔ شنایی شبیه بود که برندهای نداشت و تنها شناگر کوفته را خسته در آب رها میکرد.
چگونه میتوانستم از این گرداب ترس به آگاهی تازهای راه یابم؟ اینیشتین چگونه این کار را کرد؟ اینیشتین چگونه صداهای ملامت و نکوهش و شک، همانهایی را که به مسیرهای بد منجر میشوند، که در سرش میپیچیدند، خاموش کرد تا نجوای یکدست جهان را بشنود؟ او چگونه توانست از خودش بالاتر زند و انواری را که به پاسخهای روشن و مبرهن میرسیدند دنبال کند؟
کیفم را باز کردم و نامه را یافتم. روی تخت خم شدم و نامه را به دست زن کولی دادم. او نامه را گرفت و چشمانش را بست و بعد، حتی بدون آنکه پاکت نامه را باز کند، مدتی آن را در دستش گرفت. پس از چند لحظه، با صدایی که دیگر شبیه می وست نبود و بیشتر به صدای مهمانداری مهربان میمانست، گفت: «میخواهی صحبتهای این جلسه را ضبط کنی، عزیزم؟» من نوار خالی را از جیب ژاکتم بیرون کشیدم و دوباره روی تخت خم شدم تا نوار خالی را به او بدهم. زن کولی نوار را گرفت و در دستگاه ضبط صوت کهنه و درب و داغانی گذاشت، دکمهٔ ضبط را فشار داد و جلسه شروع شد. یک ساعت وراجیهای عجیب، فلسفهبافی، و اطلاعاتی دربارهٔ من، همسر و فرزندانم، و کل زندگی آشفتهام. او در حرفهایش از یک دورهٔ زمانی به دورهٔ دیگری میپرید، زندگی پیشینم با همسرم در چین، سرنوشت کوچکترین فرزندم، مرد بعدی که با او ازدواج خواهم کرد، و روزهای آخر زندگی من در زمین.
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه