کتاب من هستم
معرفی کتاب من هستم
کتاب من هستم نوشتۀ نوا بی تعب است. انتشارات نواندیشان دنیای کتاب، این اثر را منتشر کرده است. این رمان، در ماه رمضان میگذرد و دربارۀ زوجی است که اتفاقات مختلفی را از سر گذراندهاند؛ زوجی که در رابطه با برخی مسائل، اختلاف عقیده دارند.
درباره کتاب من هستم
کتاب من هستم، رمانی است که نویسنده، نوا بی تعب، آن را در ۸ فصل نوشته است. کتاب، بهوسیلۀ یک راوی اولشخص روایت میشود. از ابتدای داستان درمییابیم که این راوی، ۲۷ سال دارد و از لحاظ جسمانی ضعیف است. راوی، دختری است که ماجرای زندگی خودش را با همسرش، «سعید»، روایت میکند. او به این نیتجه میرسد که همسرش یک بیمار جنسی است.
خواندن کتاب من هستم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب من هستم
«مانند تمام اتفاقات خوب که برای پیمایش ثانیهها عجله دارند، عمر سفر ما هم کوتاه بود و دوباره به ایران برگشتیم تا زندگی را با انرژی مضاعف و نشاط حاصل از سفر دور اروپا از نو آغاز کنیم.
یک ماهی از برگشتن ما نگذشته بود و من دربهدر دنبال کار میگشتم. به دهها شرکت رزومه فرستاده بودم و برای مصاحبه رفته بودم، اما علیرغم استقبال گرمی که از تجربهٔ کاری و رزومهام میکردند، خبری از آنها نمیشد. سعید مشغول تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بود و نمیتوانست کاری تماموقت داشته باشد. کل مراحل ثبتنام کنکور، انتخاب رشته و حتی ثبتنام دانشگاهش را با اصرار خودم انجام داده بودم. دلم میخواست پابهپای من پیشرفت کند. در هیچ مقطع و مرحلهای دلم نمیخواست بگذارم عقبتر از من بماند. تمام مدت دستش را گرفته بودم و روی پلههای ترقی به دنبال خودم میکشاندم. کتابهای نظام مهندسی را برایش خریدم و در آزمون ثبتنامش کردم و او را به شرکت در آزمون ترغیب و تشویق نمودم. همه میدانستند نیروی محرکهٔ زندگی سعید من هستم و میگفتند سعید هرچه دارد و هر آنچه الآن هست، همهاش از توست. مادرش همیشه به من میگفت واقعاً رحمت بر آن شیری که خوردهای. تو که باشی، خیالم تمام و کمال بابت سعید راحت است.
تقریباً هر روز در روزنامه به دنبال کار میگشتم و چند جا برای مصاحبه میرفتم. سعید هم شاهد این تکاپوی من بود و خیلی هم از این بابت خوشحال نبود. یک روز وقتی از مصاحبه برمیگشتم، تمامقد در برابرم ایستاد، دستانم را در دستانش گرفت و گفت جبران میکنم؛ تمام سختیهایی را که تابهحال در زندگی با من کشیدهای، جبران میکنم.
خانوادهام به ایران برگشته بودند و من از این بابت بسیار خوشحال بودم. حتی سعید نیز از این امر خرسند بود و هر آخر هفته به دیدن آنها اصرار میکرد. پدرم سعید را به شرکت یکی از دوستانش معرفی کرد. سعید خوشحال از شغلی که پیدا کرده بود، هر روز سر کار میرفت، اما این خوشحالیها بیش از یک ماه به طول نینجامید.
روزها در پی هم میگذشتند و هوا رو به خنکی میرفت. درختان دوباره ناز و کرشمههای خودشان را از سر گرفته بودند و هر روز یک رنگ جدید به برگهایشان میافزودند. باد پاییزی شروع به وزیدن کرده بود و هوهوی آن از لابهلای پنجره اتاقمان به گوش میرسید. پاییز و زمستانهای زندگی در این چند سال پُر از اندوه بود. نمیدانم چرا این پاییز هم برایم سنگین بود. تمام شهر غم داشت و انگار میخواست حرفی به من بزند. حتی قهوهها هم طعمشان با گذشته فرق میکرد. انگار نمیخواستند بیش از این حال دل مرا تلخ کنند. هوا روزبهروز سردتر و گرفتهتر میشد؛ رابطهٔ من و سعید هم پابهپایش.
سردی رفتار سعید برایم عجیب بود.»
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه