دانلود و خرید کتاب دیدار در بیمارستان بنت الهدی صدر ترجمه مهدی سرحدی
تصویر جلد کتاب دیدار در بیمارستان

کتاب دیدار در بیمارستان

معرفی کتاب دیدار در بیمارستان

کتاب دیدار در بیمارستان نوشته بنت الهدی صدر است و با ترجمه مهدی سرحدی در انتشارات امام موسی صدر منتشر شده است.

درباره کتاب دیدار در بیمارستان

قرن بیستم هنگامه روی آوردن مکاتب فکری جدید به سینما و ادبیات و استخدام قالب زبانی قصه و رمان برای بیان مبانی نظری خود و جلب پیروان جدید است. نیز تندباد تفکر مدرن جوامع شرقی را، که هنوز به ضرورت بازسازی میراث فکری و معنوی خود پی نبرده‌اند، در می‌نوردد.

بانوی شهید، بنت الهدی، به‌خوبی درمی‌یابد که برای یادآوری و بیان آموزه‌های الهی و تقویت بنیان‌های فرهنگی جوانان جامعه اسلامی باید زبان نو و ادبیات و قالب جدیدی را انتخاب کند.

او که اسلام و ظرفیت پاسخگویی آن را به نیازهای زمان می‌شناسد، در سایه پر برکت برادر دانشمندش و فقیه زمان‌شناس، شهید آیت‌الله سید محمد باقر صدر، به شناخت مبانی فلسفی و فکری می‌پردازد.

سپس، به شناخت ادبیات و ساختار قصه‌نویسی همت می‌گمارد و زبان قصه و روایت را برای بیان اندیشه‌ها، هشدارها، تحلیل‌های جامعه‌شناختی و روان‌شناختی خود بر می‌گزیند.

مجموعهٔ نوشته‌های شهیده بنت‌الهدی صدر آینه تلفیق و ترکیب این سه خصیصه بزرگ در حیات علمی و فکری این بانوی اندیشمند و دلسوز خاندان صدر است که ثمره آن نگارش چندین قصه و روایت و سفرنامه و نامه و مقاله در دهه‌های پنجاه و شصت و هفتاد قرن بیستم است و این همه دلایل و اسبابی است که مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر را برای ترجمه و تدوین و انتشار مجدد قصه‌ها و خاطرات ایشان مشتاق کرده است. این کتاب مجموعه داستان‌های این بانوی بزرگوار است. 

خواندن کتاب دیدار در بیمارستان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب دیدار در بیمارستان

خانم دکتر با شنیدن صدای زنگ تلفن، در حالتی میان خواب و بیداری، روی تخت حرکتی کرد و چشمانش را گشود. در وجودش، میان احساس وظیفه و میل به خواب، نبردی درگرفته بود. صدای زنگ‌های پی در پی و موزون تلفن همچنان به گوش می‌رسید و خانم دکتر، همچنان با خواب و بیداری دست و پنجه نرم می‌کرد. سرانجام هوشیار شد و احساس مسئولیت، او را از تختخواب جدا کرد و به سوی تلفن کشاند. ساعت یک و نیم بامداد را نشان می‌داد. تردید نداشت که بیماری را با وضعیت اورژانس آورده‌اند. حدسش درست بود. برای رسیدگی به یک بیمار اورژانسی، او را از طبقه هفتم خواسته بودند.

به سرعت روپوش و مقنعه‌اش را پوشید و به اتاق بیمار رفت. مقابل در اتاق، پرستار به او خبر داد که بیمار، زن کهن‌سالی است که در قفسه سینه‌اش احساس درد می‌کند. خانم دکتر بلافاصله وارد اتاق شد و دختر زیبا و خوش‌قامتی را دید که با حجاب کامل مقابل او ایستاده بود. دکتر، که انگار از دیدن او احساس خوبی پیدا کرده بود، دستش را به گرمی فشرد و گفت: خیر است ان‌شاءالله.

دختر جوان گفت: مادربزرگم است، دکتر. از چند ساعت پیش، درد شدیدی در قفسه سینه‌اش احساس می‌کرد. چند دقیقه هم از هوش رفت.

این را گفت و همراه خانم دکتر، به طرف تخت مادربزرگش رفت. پیرزن با چهره‌ای رنگ‌پریده روی تخت دراز کشیده بود و از درد می‌نالید.

خانم دکتر، پرستار را صدا زد تا در معاینه کردن بیمار به او کمک کند. با دقت و وسواس بسیار، پیرزن را معاینه کرد، طوری که انگار یکی از نزدیکان خود اوست. دختر جوان، بیرون اتاق قدم می‌زد و مدام، عرض راهرو را طی می‌کرد ...

چند دقیقه بعد، معاینه تمام شد و مشخص شد که پیرزن، مشکل قلبی دارد و باید مدتی در بیمارستان بماند. بیمار به اتاق دیگری منتقل شد و در آنجا با تزریق مسکن، به خواب رفت.

خانم دکتر که تا آن لحظه سرگرم معاینه بیمار و بررسی وضعیت او بود، نتوانسته بود با دختر چند کلمه‌ای صحبت کند، اما بعد از برطرف شدن حالت اضطرار و اطمینان از وضعیت بیمار، به طرف دختر جوان رفت. دخترک کنار تخت مادربزرگش ایستاده بود. مژه‌هایش از اشک خیس بود و چشمانش از پس پرده اشک، همچون ستاره‌هایی در پشت ابر، می‌درخشیدند.

دکتر که می‌خواست دخترک بیچاره را دلداری دهد و امید را به او برگرداند، به سختی لبخندی زد و گفت: امیدوارم که مشکل خاصی نباشد، مخصوصاً حالا که او را به موقع به اورژانس رسانده‌اید ...

دخترک گفت: نمی‌دانم چطور از شما به خاطر رسیدگی به حال او تشکر کنم، خانم دکتر.

دکتر گفت: وظیفه من در قبال بیماران همین است ...

خانم دکتر احساس کرد که رنگ دخترک پریده است و حالش چندان خوب نیست. دستان او را در دست گرفت. دستان دخترک مثل یخ سرد بود. دکتر با لحنی مهربان گفت: مثل اینکه خیلی خسته‌ای. چرا کمی استراحت نمی‌کنی؟

دخترک جواب داد: مادربزرگم را چه کنم؟ چطور او را تنها بگذارم؟

خانم دکتر گفت: همراه دیگری ندارد که در مراقبت از او به تو کمک کند؟

دخترک لحظه‌ای سکوت کرد و بعد جواب داد: نه، او جز من دختری ندارد، من هم مادری جز او ندارم ...

با گفتن این جمله، قطرات اشک بر روی گونه‌هایش جاری شد و زیبایی صورتش را دوچندان کرد.

خانم دکتر که از وضعیت او متأثر شده بود، دستانش را با مهربانی فشرد و گفت: من به جای تو بیدار می‌مانم و مراقب او هستم.

دخترک گفت: نه، امکان ندارد. شما به اندازه کافی به زحمت افتاده‌اید و حالا هم باید بخوابید.

کاربر 6159156
۱۴۰۲/۰۵/۰۷

کتاب خوب و مفیدیه

حجم

۶۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۶۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۲,۷۰۰
تومان