کتاب فروافتادگان
معرفی کتاب فروافتادگان
دربارهٔ کتاب فروافتادگان
فروافتادگان داستان زن و شوهری است که در دهکدهای دورافتاده زندگی عادی و روزمرهٔ خود را دنبال میکنند؛ اما شیوع یک بیماری مسری در منطقه باعث میشود تا زندگی معمولی این زوج، به سمت وقایعی غیرعادی حرکت کند.
درباره ماکسیم گورکی
الکسی ماکسیموویچ پشکوف معذوف به ماکسیم گورکی در ۲۸ مارس ۱۸۶۸ در نیژنی نووگورود به دنیا آمد. در سال ۱۸۹۹ او آشکارا با جنبش نوپای سوسیال دموکرات مارکسیستی همکاری کرد. گورکی پیش از موفقیت در حرفهٔ نویسندگی به مدت پانزده سال به اقصی نقاط امپراتوری روسیه مسافرت و چندین بار شغل عوض کرد. از ۱۹۰۶ تا ۱۹۱۳ گورکی هم به دلیل ملاحظاتی در خصوص سلامتی او و هم به دلیل فضای متشنج و سرکوب شدید در روسیه در جزیره کاپری اقامت گزید. گورکی در حدفاصل ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۸ عمدتاً در سورنتو ایتالیا اقامت داشت. اثرات این تجربیات بعدها در نوشتههای او مشهود بودند. در ۱۹۳۲ استالین از او دعوت کرد که برای همیشه به شوروی بازگردد، پیشنهادی که از سوی گورکی پذیرفته شد. به او مدال لنین عطا شد. ماکسیم گورکی در ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶ درگذشت. استالین و مولوتوف جزو تشییعکنندگان تابوت گورکی بودند. معروفترین آثار گورکی عبارتند از: در اعماق، مادر، بیست وشش مرد و یک دختر، آوای مرغ طوفان، دوران کودکی.
این ارتباط او را به چهرهٔ شناختهشدهای هم در میان قشر روشنفکر و هم در میان طبقهٔ کارگر تبدیل کرد. در ۱۹۱۶ گورکی گفت تعالیم حکیم کهن یهودی هیلل بهشدت زندگی او را تحت تأثیر قرار دادهاست. جایی که چندین رمان موفق به رشته تحریر درآورد. در سورنتو گورکی خودش را بیپول و گمنام یافت. او پس از ۱۹۲۹ چندین بار از اتحاد جماهیر شوروی دیدن کرد. بازگشت گورکی از ایتالیای فاشیستی پیروزی تبلیغاتی بزرگی برای اتحاد جماهیر شوروی بود. ، در مسکو خانهای (که سابقاً به ثروتمندی به نام پاول ریابوشینسکی تعلق داشت و اکنون موزهٔ گورکی است) به او اهدا شد و همچنین اقامتگاهی در حومهٔ شهر. تا مدتهای مدیدی حدس و گمانهای بسیار در خصوص علل مرگ او مطرح بود. در جریان دادگاه بخارین در ۱۹۳۸ (یک از ۳ دادگاه مسکو) یکی از اتهامات علیه یاگودا قتل گورکی توسط مأموران کمیساریای خلق در امور داخلی بود.
کتاب فروافتادگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات روسیه پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب فروافتادگان
- آه، بر شیطان لعنت! کارش را ساخت! سنکا اطلاع می داد:
- همه دماغ اش خون است؟
زنها فریاد می کردند:
- آه، خدایا، خدای مهربان، ای جلاد، مردان با لحن
محسوستری بحث میکردند. میگفتند: هیچ شک نیست، آخر میکشدش. و ساز دستیزن با لحن بزرگ تاکید میکرد:
حرف من یادتان باشد، شکم اش را با چاقو سفره خواهد کرد. یک روز حوصله اش سر میرود که به این ترتیب رفتار کند و همه این آوازها را با یک ضربت به آخرمیرساند. سنکا در ضمن این که با یک جست بر میخاست اطلاع می داد: تمام شد! و مانند گلولهای از پای پنجرهها به طرف گوشهای از حیاط جست میزد و میرفت تا آنجا دیدهگاه دیگری را بگیرد زیرا می دانست که گریشوکا آرلود فورا" بیرون می آید. دیگران زود متفرق می شدند و نمی خواستند جلو چشم کفش دوز بی رحم قرار بگیرند، زیرا پس از خاتمه جنگ از چشم او می افتادند، وانگهی بی آزار هم نبود.: ومعمولاً وقت که آرلوو از زیر زمین پیدایش می شد دیگر جانداری در حیاط نبود، بجز سنکا، نفس زنان، با پیراهن پاره، موهای آشفته، باخراشهایی در روی چهره عرق کرده، چشمها خون گرفته، نگاهی به زیر می انداخت واطراف حیاط را مینگریست، سپس دستها را به کمر میزد، آهسته به طرف سورمته کهنه ای که آنرا نعل به هوا در کنار دیوار انبار چوب گذاشته بودند میرفت.
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
داستانِ کوتاهِ جذابی هست، اما فایل مناسبی برای این کتاب طراحی نشده ،حتی متن داستان به درستی ویرایش نشده است،و به این دلایل ممکن است، لذت خوانش داستان ،کمتر و فهم آن سخت تر باشد.