کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد دوم)
معرفی کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد دوم)
کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد دوم) نوشته سکینه حوتی نژاد است که در انتشارات متخصصان چاپ شده است. کتاب دخترکی به نام زندگی داستان دختری است که به معنای حقیقی شور و زندگی را برای دیگران میآورد و زندگی دیگران را تغییر میدهد.
درباره کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد دوم)
«زندگی» به بهانهی زیارت در قم ماند. قرار بود دو روز بعد راهی مشهد شود. زندگی صبح آن روز بعد از نماز، زیبا را بیدار کرد...
این کتاب روایت یک خانواده پر جمعیت است. مادر و پدری که دو پسر و سه دختر دارند و رد یک خانه زندگی میکنند. وضع زندگی این خانواده چندان خوب نیست و زندگی را به سختی می گذرانند، قرار است برای یکی از دختران خواستگار بیاید و روایت داستان از همین اتفاق شروع میشود.
خواندن کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی ایران پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دخترکی به نام زندگی (جلد دوم)
راننده مدام توی راه غر میزد و سوال میکرد، اما زندگی به حرفهایش توجهی نمیکرد و بعد از رسیدن به مقصد، کرایهاش را حساب کرد و همراه با بچهها پیاده شد. او هر چه بیشتر به حرم نزدیک میشد، بدنش سست و سستتر و چشمانش پراشکتر میشد، طوری که دیگر همه چیز را تار میدید. زندگی وارد حرم شد و در حیاط نشست؛ چون نمیتوانست با بچهها به زیارت برود، مجبور شد شب که خلوتتر میشود، به زیارت آقا برود. زندگی نماز مغربش را خواند و نشست به ذکرگفتن و گریه کردن، دلش میخواست برود داخل و ضریح را بگیرد و فریاد بزنمد. دلش پر از غم بود؛ میخواست با امامرضا(ع) درددل کند. بعد از نماز، هر یک ساعت در میان، چیزی نذری میدادند، زندگی و بچههایش با خوردن نذریها سیر شدند؛ او بابت این که گرسنه نماندند، خدا را شکر کرد و پولهایش را خرج نکرد.
زیبا با عروسکش بازی میکرد و زندگی نیز پاهایش را دراز کرد بود و حسین را روی پاهایش گذاشته بود؛ او دوباره ذکر گفتن را آغاز کرد.
شب شد و مردم کمکم به خانههایشان رفتند، حرم خلوت شد. زندگی حسین و زیبا را به زیارت آقا برد. موقعی که داخل حرم شد، دیگر کسی را ندید، اصلا برایش مهم نبود که کسی حرفهایش را بشنود؛ دلش میخواست با آقا درددل کند، بنابراین نشست و هر چه در دل داشت را بیرون ریخت.
- آقا جانم تا کی بدبختی، تا کی آوارگی، نگاه به بچههای مظلومم کن، مگه اینا چه گناهی کردن، آقا کمکم کن، نذار زندگی خطا کنه؛ آقا به روح خواهرت قسمت میدم هیچوقت تنهام نذار، تنهام نذار که بدجور داغون میشم.
زندگی بعد از زیارت، رفت و گوشهای خوابید و نزدیکهای اذانصبح بیدار شد. بچهها هنوز خوابیده بودند. نگاهی به چهره معصومشان کرد و گفت: عزیزای دلم، الهی مامان دورتون بگرده؛ چقدر پژمرده و خستهاین؟
بعد به حیاط رفت و به آسمان خیر شد و نفسی عمیق از ته دل کشید؛ سپس وضو گرفت و نماز و قرآن خواند و زیرلب گفت: باید برم دنبال خونه، اینجا هم خونهها گرونن؛ با این پول نمیشه خونه اجاره کرد؛ باید یه کارم پیدا کنم؛ اما هیچکی با دو تا بچهی کوچیک بهم کار نمیده؛ خدایا حالا چیکار کنم؟
روزها تکراری بودند؛ زندگی از صبح تا شب در حرم بود و غذاهایی که به عنوان نذری میدادند را برای بچههایش پنهان میکرد.
آن شب حسین بدجور تب کرده بود و تا صبح گریهاش قطع نشد. زندگی دست به دامان امامرضا(ع) شد و به حیاط رفت و دست و صورت حسینم را با آب خنک شست. او همین که خواست برود بیرون، به پیرمردی با چهرهای نورانی و محاسنی سفید، برخورد کرد.
پیرمرد گفت: دخترم چیزی شده، من خیلی وقته اینجام، صدای یه بچهی کوچیک کنجکاوم کرد؛ چی شده دخترم، چرا بهانه میگیره، چرا اینقدر گریه میکنه؟!
حجم
۱۵۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۵۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
نظرات کاربران
کتاب دخترکی بنام زندگی واقعا فوق العاده بود و منتطر جلد سومش هستم
ممنون عالی بود
سیده سکینه حتی نژاد ممنونم از رمان زیباست و منتظر جلد سومی 😘😍💗💞