دانلود و خرید کتاب خاطره ها طیبه بختیاری
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب خاطره ها اثر طیبه بختیاری

کتاب خاطره ها

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب خاطره ها

کتاب خاطره ها نوشتهٔ طیبه بختیاری در انتشارات نظری چاپ شده است.

درباره کتاب خاطره ها

نویسنده اهل روستای پوئینک نزدیک باقرآباد در ورامین است. در این کتاب تعدادی از خاطرات شخصی، خانوادگی و جمعی مربوط به روستایشان را شرح داده است.

کتاب خاطره ها را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به علاقه‌مندان به مطالعه خاطره پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب خاطره ها

عمر چنان زود می‎‌گذرد که وقتی به خاطرت فکر می‎‌کنیم آنقدر به آن نزدیک هستیم که فکر می‎‌کنیم دیروز بوده، تا به خود بیاییم موقع چیدن محصول عمر و بار کردن توشه هستیم تا ببینیم چه توشه‎ای برای بردن با خود داریم زندگی مثل مزرعه‌ی گندم است روزی سبز و زیبا روزی خشک و پربار روزی که سبز و زیباست جوانی و روزی که خشک پر بار است پیری.

انسانی که در جوانی راه درست زندگی را انتخاب کرده در پیری پیروز و سربلند و با توشه‌ی فراوان وارد دنیای دیگر می‎‌شود در این دنیا و آن دنیا سربلند است و نام نیک از خود برجا می‎‌گذارد و همین می‎‌ماند نام نیک.

فصل بهار بود بوی عطر و گل و گیاه همه جا را پوشانده بود.

و روستای زیبای ما را پر از شادی و عشق کرده بود.

خیابان روستا که از دو طرف آن دو جوی آب می‎‌گذشت.

سرتاسر کنار جوی‎‌ها را درختان بلند پوشانده بود این درختان چنان سردرسر هم داده بودند که فکر می‎‌کردی که با هم نجوا می‎‌کنند و یک تونل سبز و زیبا را بوجود آورده بودند که انسان از تماشای آن لذت می‎‌برد. بوی گل اقاقیا مشام را نوازش می‎‌داد.

مردم ساده و با صفای روستا در این فصل سخت مشغول کار کشاورزی در صحرا بودند گل محمدی زیبایی خاصی به حیاط‌های روستا داده بود و عطرش بوی عشق می‎داد عشقی باصفا و بی‎ریا.

در آن زمان دامداری و مرغداری بزرگ نبود هر خانواده یک یا چند گاو و گوسفند در خانه داشتند که جای مخصوصی داشت چون در فصل بهار صحرا پر از سبزه و گیاه بود.

روزها آنها را برای چرا به صحرا می‎‌بردند شب‌های روستا آنقدر صاف و زلال بود که انسان از تماشای ستاره‎‌ها سیر نمی‎‌شد به نیمه ماه آخر بهار رسیده بودیم. چهل روز بنی‎‌اسدی ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ در آن روز سر و صدایی بلند شد ما بچّه‌‎ها نمی‎‌دانستیم صدای چیست ولی بزرگترها می‎‌گفتند چه شده صدای تیر اندازی می‎‌آید.

خانم‌های روستا همه در خیابان ریخته بودند و بر سر خود می‎‌زدند آخر بیشتر مردها و بچّه‌‎ها در صحرا مشغول کار بودند همه وحشت از این داشتند که تیر به آنها نخورد صحنه ترسناکی بود من هیچ‌وقت این روز را فراموش نمی‎‌کنم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۹۱۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۹۱۸٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۱۷,۰۰۰
تومان