معرفی کتاب پای امروز لنگ دیروز است
مجموعه شعر پای امروز لنگ دیروز است سرودهٔ هاجر اسدی است و نشر عطران آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب پای امروز لنگ دیروز است
شعر یکی از راههای انتقال احساسات است. شاعر برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و شعر همین زبان است. با شعر از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که قرنها شاعران در شعرشان بازگو کردهاند.
شعر معاصر در بند وزن و قافیه نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. شاعر در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
خواندن کتاب پای امروز لنگ دیروز است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پای امروز لنگ دیروز است
در گلویم منفجر می شود
نارنجکی اشک زا
با شروع شب از چشم های زنی
که کارتن خوابی تزریق شده
در رگ شب هایش
زنی که دست هایش را می فروشد
کم آورد
بریده
زیر لب زمزمه می کند
دست هایت را برایم پست کن
خدایا!
زنی که لهجه اش کش
آمده کف خیابان را می بیند
کف زندگی
زن می تواند طلسمی باشد
که با ورد دوستت دارم باز شود
اما...
چشمم می لنگد
وقتی پشت چراغ قرمز
دستی برف پاکن می شود
بر شیشه ی عینکم
بی آنکه بخواهم
درچشمم می افتد پیاده رو
با کودکی که
خوابش را باسکه
کروکی کشیده اند
به پارک می روم
برای بالا آوردن زنی که
پخش شده است
درسطل زباله
چشم هایم ترمینالی ست
که دایماً درحال فرارند...
عقربه ها عکس می رقصند
وقتی پای امروز لنگ دیروز است
این جا پاییز
همه ی فصل ها را می بلعد
پتک صدا
گلوی دیوار را می شکافد
تا شکنجه از سر گرفته
سکوت این میله ها
جرمم را
چند برابر می کند
صندلی را بکشید
این طناب بدجور گلویم را...
نگاهم قفل شده است
به خانه ای
که سالهاست
کسی را قدم نزده
سقف آویزان عنکبوتی
که با مرگ بازی می کرد
باغچه شیون گاه کلاغی
که زمستان
بچه اش را کشت
برگهای زرد پنجه می کشند
به جای ماهی های حوض
خودم را به کدام درخت پیوند
بزنم تا مرگ
سایه اش را بردارد...
در چشمم کسی انقلاب نکرد
راه نرفت
زمین نخورد
غرق نشد
چه قدر باید سربه هوا باشم
تا چشمم
از جهان بگذرد
و دلتنگی ام میان دستی دیگر
جا بشود
این کوچه ها
ما را به هم نمی رسانند
وقتی
دهانمان به بن بست رسیده است
حجم
۵۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷ صفحه
حجم
۵۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷ صفحه