کتاب تا دم صبح
معرفی کتاب تا دم صبح
کتاب الکترونیکی «تا دم صبح» نوشتهٔ محمدشفیق نامدار در انتشارات آمو چاپ شده است.
درباره کتاب تا دم صبح
این کتاب با ورود عدهای ناشناس به خانهٔ راوی آغاز میشود. این اشخاص قصد ترور او را دارند. راوی همزمان با شرح این اتفاق به شکلی موازی لحظاتی مهم از زندگیاش را مانند کودکیاش، عروسی خواهرش، مرگ مادرش و... را نیز با تصویرسازیهایی زیبا پیش چشم خواننده میگذارد.
کتاب تا دم صبح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به ادبیات افغانستان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب تا دم صبح
مردی که رهبری عملیات ترورم را به عهده داشت، میانسال، چُست و چالاک، استخوانی، با بینی کشیده، چشمهای سیاه و فرورفته، که دستمال گل شفتالویی را دور سرش پیچیده بود. یخن پیراهن «قاسمی» اش را داخل قات کرده بود و قسمتهای بالایی سینهاش، به اندازهٔ یک بولانی، نمایان بود. جلد آفتابسوخته و چرممانندی داشت. آنطور معلوم میشد که مرد سالها همچنان پیراهن قاسمی پوشیده، سالها همچنان، یخن پیراهنش را داخل قات کرده و سالها همچنان زمستانها بادهای سوزناک و تابستانها آفتاب سوزان بر سینهاش تابیده و جلدش را مانند چرم گاو، دباغیشده و دانهدار کرده و مویهای روی سینهاش را سوختانده است. سالها وظیفهٔ مرد همین بوده که شبها، با همکارانش به خانهها شبیخون بزنند و بعد از انجام عملیات، دستمزد خود را از بابت کشتن آدمها بگیرند و بروند دنبال کار و بارشان.
جایی دیده بودمش؟ نه. به کسی شباهت داشت؟ نه. شاید شباهت داشت، اما اینکه به کی شباهت داشت، گفته نمیتوانم. اما به کسی شباهت داشت که بیستوپنچ یا سی سال پیش دیده باشمش. به هر صورت آن کس، چهرهٔ سی سال پیشش به این مرد شباهت داشته، حال شاید چهرهاش تغییر کرده باشد. به هر صورت کسی را به خاطر نمیآورم که مثال بدهم. سی سال پیش را هم به خاطر ندارم که چهرهٔ آن مرد فرضی به این آدمکش میمانده باشد. اصلاً هیچ امکان ندارد که بیستوپنج یا سی سال پیش را به خاطر بیاورم. اگر یک آدم هر قدر هوشمند باشد، پنج سالهگیاش را به یاد میآورد و آن هم جسته و گریخته، اما من که بیستوپنج سال عمر دارم، هیچ امکان ندارد که پنج سال قبل از تولدم را به یاد داشته باشم. اما پنج سالهگیهایم ر ا کمکم به یاد دارم؛ چهرهها و رویدادها بسیار کوتاه استند، همینقدر به یاد دارم که عروسی خواهر بزرگم، آمنه، بود. مردها در حویلی همسایه بودند. دیگهای کلانکلان سیاه پهلوی هم قطار گذاشته شده بودند. زمین را چُقرچُقر کنده بودند و دیگدانها را گذاشته بودند. هیزم و چوب را در گوشهیی انبار کرده بودند و بغلبغل زیر دیگها را آتش میکردند و شعلههای آتش دامن سیاه شب را میسوختاند. دیگهای کلان به جوش میآمدند و مانند بارانهای ماه حمل و ثور حبابها را شکل میدادند. مردان کارکشته با نوک کفگیر برنج را از داخل دیگ میکشیدند و نمک دیگ را میچشیدند.
حجم
۴۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه