کتاب تومور
معرفی کتاب تومور
کتاب تومور نوشتهٔ سعید پوررستمی است و انتشارات نسل روشن آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب تومور
این کتاب، داستانی با ژانر اجتماعی است. تومور بیماریای است که خودش دو حالت خوشخیم و بدخیم دارد، اما استفاده از این نام برای داستانی در ژانر اجتماعی، با این هدف انجام شد که محوریت داستانها، آسیبهای اجتماعی است؛ آسیبهایی که به دو حالت خوشخیم و بدخیم در جامعه میتوانند رشد کنند و اگر ما به موقع متوجه این آسیبهای اجتماعی شویم و نگذاریم مشكل بزرگتر از آنچه هست شود، میتوانیم آن را در حالت خوشخیم خودش مهار کنیم و چهبسا برای همیشه برطرف نماییم؛ ولی اگر به موقع دست به کار نشویم، آن آسیبهای اجتماعی وارد بر جامعه، به بدخیمترین حالت خودش تبدیل خواهند شد که نتیجۀ آن چیزی جز همهگیر شدن آن در جامعه یا مرگ نخواهد بود.
خواندن کتاب تومور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمان فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب تومور
درختی که با تبر شكسته باشنش، محكم و سخت زمین خورد و از خواب پرید!
تندتند نفس میزد، انگار خیلی وقت بود که نفسش حبس شده باشه، خیلی سریع ملحفهای که روش بود رو پرت کرد کنار و پاش رو نگاه کرد، پاهاش سالم بود. بلند شد و ایستاد، پاش رو که تیر خورده بود، خم و راست میکرد، یكیدو قدمی راه رفت و خودش رو توی آینه دید، وقتی به خودش اومد، متوجه شد که داخل اتاق خودشه، اتاق خونۀ خودشون، چند دقیقهای که گذشت، فهمید کلِ این ماجراها رو توی خواب دیده و هیچکدوم واقعی نبوده، فهمید که حالا تازه از خواب بیدار شده؛ سمت در اتاق رفت و خارج شد. پدرِش رو دید که جلوی تلویزیون نشسته و دوربین فیلمبرداری کوچیكی رو توی دستش نگه داشته و فیلم سالهای قدیمیتر خودشون رو نگاه میکرد که واسه عماد تولد گرفته بود، فیلمیکه مادرش هنوز زنده بود و سهتایی واسه پسر کوچیكشون تولد گرفته بودن؛ پدرش متوجه اومدن عماد شد و گفت: «صدای تلویزیون بیدارت کرد؟»
ـ «نه، از خوابی که میدیدم پریدم! تو چرا هنوز نخوابیدی؟ ساعت از سه هم گذشته! داری چه فیلمی نگاه میکنی؟»
ـ «این فیلم نُُه سالگی توئه، دلم برای مادرت تنگ شده بود و البته واسه دوران بچگی خودت، گفتم حالا که فردا میخواییم بریم خانۀ سالمندان، یه دل سیر نگاه کنم. میگم، پسرم فردا که رفتیم اونجا یه کاری میکنی؟ هر از گاهی این دوربین رو بیار که هم خودت رو ببینم، هم مادرت رو؟»
عماد از جایی که ایستاده بود، نزدیک پدرش اومد و کنار پاش پایین مبل نشست. دستای پدرش رو تو دستای خودش گرفت و چند لحظه خیره به چهرۀ پدر شد، احساس دلتنگی شدیدی براش میکرد، انگار خیلی وقته اونو ندیده، سرش رو گذاشت رو پاهای پدرش که روی مبل نشسته بود، دستای پدرش رو که هنوز تو دستاش بود، آورد جلوی لباش و بوسید، بعد گفت: «نیازی به آوردن دوربین نیست پدر! نیازی نیست؛ ما فردا جایی نمیریم که تو بخوای هر از گاهی فیلم رو یه دل سیر ببینی، هیچوقت جایی نمیریم، منو ببخش، منو ببخش»
حجم
۱۰۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
حجم
۱۰۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۸۲ صفحه
نظرات کاربران
چند داستان به زبان امروزی، قابل درک، با پایان تلخ و شیرین. داستان ها رو میشد آخرش رو حدس زد، متن داستان جملاتی داشت که میشد روش فکر کرد، و عمیق شد،
به جز داستان اول مابقی داستانها خصوصا داستان آخر بسیار جالب، حقیقی و نثر روانی داشت
کتاب متفاوتیه و خیلی جالب