کتاب حبیب حبیب قربان
معرفی کتاب حبیب حبیب قربان
کتاب حبیب حبیب قربان نوشته علی بیافرین است. این کتاب را نشر معارف منتشر کرده است.
درباره کتاب حبیب حبیب قربان
قربان قصد داشته برای سفر توریستی به ارمنستان برود اما اتفاقات آنطور که میخواهد پیش نمیرود، او سر از دمش در میآورد، نمیداند باید چهکار کند نمیداند باید چه تصمیمی بگیرد. پس تصمیم میگیرد در دمشق بماند و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند.
در این میان قرابان چشمش به مردی بهنام حبیب میافتد، مردی درشت هیکل که بدنش پر از خالکوبی است. نام آن مرد حبیب است. قربان ابتدا درباره حبیب دچار قضاوت میشود و او را لایق مدافع حرم بودن نمیداند اما اتفاقاتی پیش میآید که همه چیز را تغییر میدهد.
خواندن کتاب حبیب حبیب قربان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب حبیب حبیب قربان
وحید ساک را از قربان گرفت و هر دو بهسمت یکی از اتاقهای صحن زینبیه رفتند.
بهصورت متغیر ده نفر در آشپزخانۀ زینبیه مشغول به کار بودند. وحید مسئولیت آشپزخانه را بر عهده داشت. پنج نفر از بچههای ایران، یک نفر افغانستانی، یک نفر پاکستانی و دو نفر دیگر از بچههای سوریه، افرادی که در آشپزخانه مشغول به کار بودند.
وحید برای بار سوم به سوریه اعزام میشد. از همان سفر اول بهعنوان آشپز به سوریه آمده بود. بار دوم یک ماه در خط مقدم حضور داشت و از ناحیه پای راست زخمی شد. به توصیۀ سردار همدانی مدیریت آشپزخانه را به عهده گرفت. کار در آشپزخانه سخت و امنیتی بود و هیچ شخصی غیر از افراد مورداطمینان در آشپزخانه حق رفتوآمد نداشتند.
ابوزینب از شیعیان پاکستان و اهل پاراچنار بود. قربان از بدو ورود و دیدن آمیتا از او خوشش آمده بود و دنبال فرصتی میگشت تا طرح رفاقت با او بریزد.
سیدمحسن یا همان شیر دره، شباهت بیشازحدش به احمد شاه مسعود باعث شده بود این نام را برای او انتخاب کنند. خودش بهتنهایی یک دیگ پر از برنج را جابهجا میکرد.
یاسر حبیب و ابوجاسم اهل سوریه بودند. بیشتر اوقات بیرون از زینبیه برای خرید مایحتاج و لوازم پختوپز به سر میبردند. مردم دمشق با ایرانیها و افراد غریبه رفتار دوستانهای نداشتند. وحید بهناچار دو نفر از بچههای سوریه را به این کار گمارده بود. ابوجاسم از شیعیان خیابان «الأمین» دمشق بود که پدرش بازاری بوده، ولی الان دوزاری هم نداشت. ابوجاسم خودش این حرف را گفت. بسیار دستپاک و اهل حلال و حرام. وحید بر اساس تمهیدات و شرایط موجود، او و یاسر حبیب را مامور خرید کرده بود.
پنج نفر دیگر از بچههای ایران که متشکل از قربان، شخصیت اصلی ما، و آشپزخانۀ زینبیه، اگر اغراق نباشد یکی از شخصیتهای تاثیرگذار آن روزهای سوریه. قربان تازهکار بود و در بیشتر امور روزمره خالی میبست. کمی ترسو و تحصیلکردۀ تاریخ بود. دلی داشت بهوسعت و فراخی همۀ تاریخ.
روحالله، ترک بامَرام، چاقوچله، بهتنهایی میتوانست خوراک یک ماه جبهۀ دشمن را تامین کند. هنوز بین او و قربان پالسی ردّوبدل نشده بود تا متوجه شویم آیا مثبت است یا منفی.
محمدرضا یا ممد آبادانی. تنها آشپزی که ناخواسته در این کار حرفهای شده بود. پدرش ارتشی و مادرش معلم. فرزند بزرگ خانواده که با داشتن سه خواهر و برادر کوچکتر از خودش، وظیفۀ سیر کردن شکم آنها را بر عهده داشته.
حبیب بربری، بچۀ جنوب شهر تهران و یک لوطی تمامعیار بود. خودش میگفت لطف امام حسین(ع) و دعای مادرش باعث شده پا در این راه بگذارد.
متین شوماخر رانندۀ شوتی که بچهها را با تویوتا هایلوکس از فرودگاه به زینبیه آورده بود. بچۀ جنوب ایران. گفته بود که عاشق شِورلِتم، ولی هنوز توفیق خرید پیکان هم نصیبم نشده.
مکانیک ماشینهای خارجی و مهمتر از همۀ اینها بهقول وحید، استاد تعمیر دلهای شکسته است.
حجم
۱۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۱۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه