کتاب باتلاق در کویر
معرفی کتاب باتلاق در کویر
کتاب باتلاق در کویر نوشته مهرداد همت یار است. این کتاب سرنوشت واقعی یک زوج است که روایتی جذاب را ساخته است.
درباره کتاب باتلاق در کویر
این کتاب بر اساس داستان واقعی از سرگذشت زن و مرد بلوچ است و حوادث تلخ و زندگی سخت یک خانواده بلوچی را روایت میکند. شوهر این زن به نام جبار که به دلیل نبود شغل مناسب و امکانات خوب زندگی در آن مناطق محروم کشور و به خاطر فقر و تنگدستی دست به کار قاچاق و همچنین خرید و فروش مواد مخدر میزند. با آنکه از طرف اطرافیان از این کار غیر قانونی منع میشود و با اینکه پدر و پدر بزرگاش که عمری را در این کار فعالیت داشتهاند و دست آخر جان خود را در راه توزیع مواد مخدر از دست میدهند؛ اما باز هم برای کسب ثروت زیاد و به خاطر طمع سیری ناپذیرش و غرور و شجاعت کاذبش سالها در این کار فعالیت میکند و هزاران تن مواد مخدر را در کشور توزیع و به فروش میرساند و هزارن خانواده را به دام اعتیاد و بدبختی میکشاند.
این داستان واقعی از فردی شکست خورده است که زندگی دنیا و آخرت خود و دیگران را تباه کرده است. خواندن سرگذشت او میتواند سرمشق کسانی باشد که میخواهند از راه غیر قانونی و قاچاق یک شبه ره صدساله را بروند و به سرعت به ثروت زیادی برسند.
خواندن کتاب باتلاق در کویر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این داستان جذاب و عبرت آموز را به علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب باتلاق در کویر
بالاخره در پارک گلها چند چیز نظرم را به خود جلب کرد تا بالاخره گمشدهٔ خود را پیدا کردم. به چمنهای تازه چیده شده نظر کردم و به درختانی که سایهٔ آنها به زمین هدیه داده شده بود. به گلهای گوناگون و با نظمی که باغبان آراسته بود و به پرندگانی که اطراف من به نغمهسرایی مشغول بودند و ندا سر میدادند که بازدید کننده جدید چی برای ما آوردهای؟ پوسته تخمه یا خورده نان ته سفره؟ در این حال به نیمکتی چوبی رسیدم و قدری نشستم. کلاغی نظر مرا جلب کرد. برخی عقیده دارند که کلاغ پرندهای شوم است. در صورتی که هر کدام از پرندگان علمی به ما میآموزند. مثلاً این پرنده غذای زیادیش را زیر خاک ذخیره میکند... و غیره. اگر یکی از آنها آسیب ببیند آنچنان بقیه زار میزنند که گویا کمک میخواهند؛ ولی ما انسانها نمیفهمیم. (به گفتهٔ قرآن، این پرنده بود که خاکسپاری مردگان را به انسان آموزش داد.)
ناگهان صدای کودکی به گوشم خورد. آقا کفشتان واکس نمیخواهد؟ پسر بچه کمی سبزه رو، باریک اندام ۱۰ الی ۱۲ ساله. به نظر میرسید از اهالی گرمسیر است. دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: آقا واکس نمیخواهید؟ جواب دادم نه. پسر بچه اصرار کرد و من هم قبول کردم و داستان از اینجا شروع شد.
فکر کردم با این پسر بچه باید کمی گپ بزنم. سپس سوال کردم مزدت چند است؟ جواب داد بیست تومان از لابه لای اسکناسهایم یک قطعه دویست ریالی پیدا کردم و به او دادم او تشکر کرد و میخواست خداحافظی کند و برود که او را دعوت به نشستن و صحبت کردم.
حجم
۱۵۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۱۵۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
نظرات کاربران
من با نویسنده این کتاب صحبت کردم . ایشون فردی بسیار محترم و با شخصیت هستند و از صحبتهاشون مشخصه که هم تجارب زیادی در زندگی دارند و هم با وجود سختی هایی که در زندگی داشتند فردی بسیار شاکر
این کتابا باید بخونن مخصوصا جوانایی که دنبال رسیدن به ثروت زیاد یک شبه هسن هر ارزویی ارزش رسیدن نداره ب ای پول چه جنایت هایی که این شخص به نام جبار انجام نداده باشه اخرشم زندان و اعدام و
کتاب خوب و عبرت آموزی است برای همه
کتاب خیلی خوبی بود به همه پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش