کتاب سه گانه ای برای یگانه
معرفی کتاب سه گانه ای برای یگانه
کتاب سه گانه ای برای یگانه نوشته محمدرضا بایرامی است. این کتاب را انتشارات کتاب نیستان منتشر کرده است. این کتاب ۳ روایت از دفاع مقدس است.
درباره کتاب سه گانه ای برای یگانه
۳ داستانهای این کتاب با نامهای خون نوشت، عبور از دژ و مسافر آخرین روز ۳ روایت از دفاع مقدس است. خون نوشت داستان زندگی آزادهای به نام حسن حمیدی است که در زمان جنگ تحمیلی گزارشگر بوده و پس از بازگشت به ایران بهدنبال دلیل شهادت دوستش میرود. داستان عبور از دژ بلدترین داستان کتاب است. در این کتاب داستان شهید علی محمدی پور و مبارزات انقلابیاش را میخوانیم و سرگذشت او تا زمان شهادت در دفاع مقدس خوانده میشود. داستان مسافر آخرین روز نیز داستانی از زندگی سرتیپ ابوالحسن خرم رودی است که در آخرین سال خدمت و در آخرین روز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به شهادت میرسد.
خواندن کتاب سه گانه ای برای یگانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات دفاع مقدس پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سه گانه ای برای یگانه
گویی فقط برای همین آمده بود که دنیای تو را به هم بریزد و حتی میشود گفت که در این کار کمی ـ و بلکه کمی بیشتر از کمی ـ بد جنسی داشت، والا چه دلیلی داشت که آن ضربهٔ آخر را آن طور غافلگیر کننده و بلکه کشنده بزند؟
«شنیدهام پشت سر بعضی از فرماندهان لشکر حرفهای نامربوط زدهای!»
«چه ربطی به تو دارد؟»
«هیچ! فقط میخواستم بگویم که من هم از بچههای «نصر» هستم. در واقع من و تو هم لشکریم، یا بودیم.»
«ولابد وکیل مدافع بعضیها هم هستی؟»
«نه، وکیل مدافع کسی نیستم، ولی همین را میتوانم به تو بگویم که لازم است استغفار کنی، آن هم شبانه روزی و در همهٔ وعدههای نمازت؟»
«برای چه؟!»
«برای چهاش را نمیتوانم بگویم، بعداً خودت میفهمی. همین قدر بدان که هرگز نمیتوانی تهدیدت را عملی کنی. دستت به چراغچی نمیرسد.»
وقتی این حرف را زد، غذایش را گرفته بود و در حال بازگشت بود و من پشت سر نفراتی که به دیگ عدس پلو نزدیک میشدند. داشتیم از هم فاصله میگرفتیم. بنابراین مجبور شدم صدایم را ببرم بالا.
«خب معلوم است، فعلاً که میبینی این جایم.»
و او قبل از این که نگهبان هلش بدهد به جلو، پوزخندی زد و گفت: «امکان ندارد، دیگه نمیتوانی.»
و من نفهمیدم که چرا این را گفت، اما عصبانی شده بودم.
«بدبخت، سه روز بیشتر نیست که اسیر شدهای، به همین زودی خودت را باختی؟! دیگه امید بازگشت نداری؟ اگه مثل ما چند سال این جا بودی...»
و او سری تکان داد و دور شد.
«حتی اگه برگردی، باز نمیتوانی!»
و نگفت چرا و شاید حق هم همین بود تا من بیش از پیش در گرداب توهم یا سوءتفاهمی که برای خودم درست کرده بودم، غرقه بشوم تا تاوان، سنگین و سنگینتر بشود.
نقطهٔ آغاز و انجام آنجا بود، نه اینجا. و سعیدان میتوانست نقطهٔ عطف باشد در آن روز، که نشد و دلیلش را فقط بعدها فهمیدم، یعنی در زمانی که نه به درد خودم میخورد نه به درد چراغچی و نه به درد «اسماعیل»
نمیدانم عاقبت این فکرها به کجا میتوانست ختم بشود که صدای پایی را بر سرامیکهای راهرو شنیدم. انگار صدای پای یک مرد بود. پیش از آن که مطمئن بشوم، یکی قاب در را پر کرد.
«عذر میخواهم که معطل شدید!»
سرم را بالا آوردم. آقای جوانی ایستاده بود جلوی در.
حجم
۳۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
حجم
۳۳۵٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۴۴۸ صفحه
نظرات کاربران
قیمت این کتاب در فیدیبو هفت هزار تومان می باشد.