کتاب عالی جناب شهردار
معرفی کتاب عالی جناب شهردار
کتاب عالی جناب شهردار نوشته ابراهیم حسنبیگی است. این کتاب روایت شهری خیالی در ناکجاآباد است که درگیر اتفاقات سیاسی طنزآمیزی میشود. کتاب عالی جناب شهردار را انتشارات نیستان منتشر کرده است.
درباره کتاب عالی جناب شهردار
داستان از جایی شروع میشود که در یک شهر خیالی جناب شهردار میمیرد، شهردار برای مردم این شهر بسیار مهم است و مردم خودشان برای او سه روز عزای عمومی اعلام میکنند. شهردار بالاترین مقام شهر است که همه مقامات دیگر، حتی اعضای شورای شهر توسط او منصوب میشوند. به همین دلیل مرگ شهردار به عنوان یک رویداد مهم تلقی میشود و احزاب سیاسی چهارگانه در تلاشند تا شهردار از نامزدهای حزب آنها انتخاب شود.
شهر بزرگ فاقد هرگونه پیشینه و تمدن و تاریخ کهن است. این شهر حدود صد سال پیش بهوجود آمد. در کتابخانه ملی شهر سندی وجود دارد که ثابت میکند شهر بزرگ با مهاجرت کسانی از نقاط جنوبی، شمالی، غربی و شرقی تأسیس شده است و هویت گوناگون افراد نه تنها باعث از هم گسیختگی و اختلاف نشده، بلکه مردم شهر در صلح و صفا در کنار هم زندگی میکنند و انجام همه امور شهر و سرنوشت خود را به شهردار و اعضای شورای شهر سپردهاند.
شهر دارای چهار حزب سیاسی است با نامهای حزب شمالی، حزب جنوبی، حزب غربی و حزب شرقی که همه شهردارهای قبلی از بین نامزدهای این چهار حزب برگزیده شدهاند.
حالا شهردارد مرده است و رئیس شورای شهر باید یک جلسه فوری بگذارد تا انتخابات بعدی را تدارک ببیند، اتفاقاتی که کمکم در داستان پیش میآید روایت جذابی است که خواننده را با خود همراه میکند.
خواندن کتاب عالی جناب شهردار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی طنز سیاسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب عالی جناب شهردار
رئیس شورای شهر مردی بود کوتاه قد، اندکی لاغر، با سری کاملاً تاس و سنی حدود ۵۵ سال، سیاستمداری کهنهکار و دارای تمایلات جنسی فراوان که البته خودش معتقد است این شایعه ساخته و پرداخته احزاب دیگر، بهخصوص حزب غربی است.
او آن روز پیراهن سیاه و کت و شلواری سرمهای با کرواتی سفید پوشیده بود و در صندلی بزرگ ریاست شورا فرو رفته بود و مرتب دست به سر بیمویش میکشید و نشان میداد که از واقعه مرگ شهردار آزردهخاطر است. به دستور او همه اعضای شورای شهر به جز مارشال – رئیس شهربانی – آمده بودند تا در یک جلسه فوقالعاده شرکت کنند.
مارشال که آمد همه سرها به طرف او برگشت. مثل همیشه خوشپوش و با عینکی سیاه بود و لباس نظامی برتن داشت. با این تفاوت که این بار همه مدالهایش را روی سینهاش چسبانده بود. رئیس شورا با دیدن او فکر کرد: «مردک چه دک و پوزی درست کرده است.»
وقتی نشست عذرخواهی کرد و علت دیر آمدنش را توجه بیشتر به مسائل امنیتی شهر در شرایط جدید دانست. بعد سینهاش را جلو داد و چشم به دوربینهای تلویزیون دوخت که یکی از آنها روی او زوم کرده بود.
رئیس شورا خودش را از پشتی صندلی جدا کرد. نیمتنهاش را جلو داد و آرنج دست راستش را روی میز گذاشت و چانهاش را در مشت گرفت و گفت: «آقایان و خانمها!»
چشم دوخت به تنها خانم عضو شورای شهر که رئیس کمیسیون امور بانوان بود؛ بیوهای میانسال که میانه خوبی با رئیس نداشت و رئیس میدانست که آمار زنان مرتبط با او در کیف چرمی سرخ رنگ او نگهداری میشود.
رئیس با چند سرفه کمصدا، حنجرهاش را از هر چیزی که ممکن بود مانع نطق مهم او شود، پاک کرد و ادامه داد: «مرگ ناگهانی دوست عزیزمان شهردار، قلب همه ما را به درد آورده است. مخصوصاً مردم وفادار و شریف را که همه هزینههای تدفین مرحوم شهردار را تقبل کردهاند. اینک که آرامش نسبی به شهر بازگشته، باید هرچه زودتر با برگزاری یک انتخابات پرشور و با حضور همه واجدین شرایط، شهردار جدید شهر را انتخاب کنیم تا در مسیر خدمتگزاری به مردم عزیز خللی ایجاد نشود.»
حجم
۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۹۳٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
نظرات کاربران
خیلی کتاب خوبی بود ولی در آخر بدون هیچ توضیحی و بد تمام شد