دانلود و خرید کتاب شاید دوباره فرصت باشد! نگین اقبالی
تصویر جلد کتاب شاید دوباره فرصت باشد!

کتاب شاید دوباره فرصت باشد!

نویسنده:نگین اقبالی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شاید دوباره فرصت باشد!

کتاب شاید دوباره فرصت باشد! نوشتۀ نگین اقبالی است. این کتاب را انتشارات زانکو منتشر کرده است.

درباره کتاب شاید دوباره فرصت باشد!

این کتاب اثری از خانم نگین اقبالی می‌باشد که توسط انتشارات زانکو منتشر شده است. خانم اقبالی در کتاب شاید دوباره فرصت باشد! داستان پسری زرنگ و سخت‌کوش به نام مراد را روایت می‌کند که در روستای کوچکی زندگی می‌کند.

خانواده مراد زندگی ساده و فقیرانه‌ای داشتند. مادر مراد سال‌ها پیش به رحمت خدا رفته بود و پدرش کشاورز بود. مراد علاقه زیادی به درس‌خواندن داشت و دانش‌آموز زرنگی بود.

خواندن کتاب شاید دوباره فرصت باشد! را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به استان‌های بلند ایرانی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

بخش‌هایی از کتاب شاید دوباره فرصت باشد!

شاید اکثر مردم، آدم‌های باهوش و زیرک را بشناسند یا با آن‌ها همنشینی داشته باشند. آدم باهوش فقط فردی نیست که در مدرسه شاگرداول باشد. آدم‌های زرنگ و دانا همیشه کتاب‌های غیردرسی مطالعه می‌کنند، کتاب برای آن‌ها فرقی نمی‌کند که چه عملی باشد یا کتاب‌های داستان و حکایت و...

شاید تا الآن متوجه شده باشید که می‌خواهم در مورد چه کسی حرف بزنم یا در مورد چه کسی داستان بنویسم؟ من خودم چنین کسانی را دیده‌ام یا داستانشان را شنیده‌ام که نوشته‌ام، اما این داستان را خودم نوشتم برای عبرت گرفتن نسل‌های حال و نسل‌های آینده؛ پس به‌دقت این داستان را بخوانید.

در یکی از آبادی‌ها که مردم زیادی زندگی می‌کردند و همۀ آن‌ها شغل‌هایشان یکی بود، مثل: کشاورزی، مرغداری و...

اما نه من اشتباه کرده‌ام؛ اگر شما باهوش هستید، می‌دانید که همۀ آدم‌ها مثل هم نیستند؛ شاید شغل‌ها یا قیافه‌هایشان مثل هم باشد؛ اما بدانید که صورت زیبا تغییر می‌کند، اندام زیبا هم تغییر می‌کند اما آدم خوب، هیچ‌وقت و هیچ‌وقت تغییر نخواهد کرد.

در این ده داستان ما، یک پسر درس‌خوان و زرنگ زندگی می‌کرد که عاشق درس‌خواندن بود. اسم او مراد بود.

مراد خانوادهٔ فقیری داشت؛ پدرش کشاورز بود و مادرش را سال‌ها پیش ازدست‌داده بود. مراد پسر خوبی بود، در کلاس ششم ابتدایی درس می‌خواند. او یک رفیق خیلی صمیمی داشت به اسم احسان؛ اما او نادان بود؛ به هیچ چیزی اهمیت نمی‌داد؛ هر روز صبح با هزار شوق‌وذوق به مدرسه می‌رفتند. مراد درس‌خواندن را خیلی دوست داشت اما احسان هر بار که به مدرسه می‌رفتند به مراد می‌گفت: «ما امسال ابتدایی هستیم، اگر به کلاس هفتم رسیدیم و راهنمایی قبول شدیم»؛ تو به خارج از ده می‌روی؟ چون در ده ما مدرسه راهنمایی دخترانه و پسرانه نیست، پس چه‌کار می‌کنی؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲ صفحه

حجم

۱۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۲ صفحه

قیمت:
۵,۰۰۰
تومان